مقتل حضرت علی علیه السلام   ـ خلاصه

مقتل حضرت علی علیه السلام   ـ خلاصه

چگونگى ضربت خوردن حضرت علی(علیه‎السلام) در نوشته تاریخ‎نویسان پیشین یکسان نیست.

طبرى و ابن سعد و دیگران نوشته‏ اند: «چون(حضرت علی علیه السلام) از سایبانى که به مسجد مى‏رسد، بیرون شد، ابن ملجم او را ضربت زد.»

یعقوبى که تاریخ او پیش از اینان نوشته شده گوید: «پسر ملجم از سوراخى که در دیوار مسجد بود، شمشیر بر سر او زد.» اما نوشته ابن اعثم که هم عصر طبرى است، با نوشته آنان مخالف است و با آنچه میان شیعیان مشهور است مطابق مى‏باشد. وى چنین مى‏ نویسد:

«پسر ملجم شمشیر خود را برداشت و به مسجد آمد و میان خفتگان افتاد. على(علیه‎السلام) اذان گفت و داخل مسجد شد و خفتگان را بیدار مى‏کرد، سپس به محراب رفت و ایستاد و نماز را آغاز کرد ، به رکوع، و سپس به سجده رفت. چون سر از سجده نخست برداشت، ابن ملجم او را ضربت زد و ضربت او بر جاى ضربتى که عمرو پسر عبدود در جنگ خندق بدو زده بود آمد. ابن ملجم گریخت و على در محراب افتاد و مردم بانگ برآوردند امیرمؤمنان کشته شد.»(۱)

بلاذرى به روایت خود از حسن بن بزیع آورده است: «چون پسر ملجم او را ضربت زد گفت: فزت و رب الکعبه و آخرین سخن او این آیه بود:«و من‏ یعمل مثقال ذره خیراً یره و من یعمل مثقال ذره شراً یره.»(۲)

روایت‎هاى شیعى و برخى از روایت‎هاى اهل سنت نیز با آنچه ابن اعثم نوشته مطابقت دارد.

بهرحال امام را از مسجد به خانه بردند. دیرى نگذشت که قاتل را دستگیر کرده و نزد او آوردند. به او فرمود:

ـ «پسر ملجمى؟»

ـ «آرى!»

ـ «حسن او را سیر کن و استوار ببند! اگر مُردم او را نزد من بفرست تا در پیشگاه خدا با او خصمى کنم و اگر زنده ماندم یا مى‏بخشم یا قصاص مى‏کنم.»

ابن سعد نوشته است امام علیه السلام فرمود:

ـ «بدو خوراک نیکو دهید و در جاى نرمش بیارمانید.» و نوشته است روزى که على مردم را براى بیعت مى‏خواند ابن ملجم دوبار براى بیعت پیش آمد و على او را راند سپس فرمود: از پیغمبر صلوات الله علیه شنیدم : او ریش مرا از خون سرم رنگین خواهد کرد. امام در آخرین لحظه‏هاى زندگى فرزندان خود را خواست و به آنها چنین وصیت کرد:

«شما را سفارش مى‏کنم به ترسیدن از خدا، و این که دنیا را مخواهید هر چند دنیا پى شما آید. و دریغ مخورید بر چیزى که به دستتان نیاید و حق را بگویید، و براى پاداش ‏[آن جهان‏] کار کنید و با ستمکار در پیکار باشید و ستمدیده را یار. و شما و همه فرزندانم و کسانم و آن را که نامه من به او رسد سفارش می‎کنم به ترس از خدا و آراستن کارها و آشتى با یکدیگر، که من از جد شما شنیدم، می‎گفت: آشتى دادن میان مردم بهتر است از نماز و روزه سالیان.»

خدا را، خدا را درباره یتیمان، آنان را گاه گرسنه و گاه سیر مدارید و نزد خود ضایعشان مگذارید.

خدا را، خدا را. همسایگان را بپایید که سفارش شده ی پیامبرند، پیوسته درباره آنان سفارش مى‏فرمود چندان که گمان بردیم براى آنان ارثى معین خواهد نمود.

خدا را، خدا را، درباره قرآن، مبادا دیگرى در رفتار به حکم آن بر شما پیشى گیرد.

خدا را، خدا را، درباره نماز که ستون دین شماست.

خدا را خدا را در حق خانه پروردگارتان! آن را خالى مگذارید، چندانکه در این جهان ماندگارید که اگر [حرمت‏] آن را نگاه ندارید به عذاب خدا گرفتارید.

خدا را خدا را، درباره جهاد در راه خدا به مال‎هاتان و به جان‎هاتان و زبان‎هاتان، بر شما باد به یکدیگر پیوستن و به هم بخشیدن. مبادا از هم، روى بگردانید و پیوند هم را بگسلانید.

امر به معروف و نهى از منکر را وامگذارید  که در این صورت بدترین شما حکمرانى شما را بر دست گیرند، آنگاه دعا  می کنید و از شما نمی پذیرند.

پسران عبدالمطلب! نبینم در خون مسلمانان فرو رفته‏اید و دست‎ها را بدان آلوده، و گویید امیرمؤمنان را کشته‏اند. بدانید جز کشنده من نباید کسى به خون من کشته شود.

بنگرید! اگر من از این ضربت او مُردم، او را تنها یک ضربت بزنید و دست و پا و دیگر اندام او را مبرید که من از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شنیدم مى‏فرمود: «بپرهیزید از بریدن اندام مرده، هر چند سگ دیوانه باشد.»(۳)

اندک اندک آرزوى او تحقق مى‏یافت و بدانچه مى‏خواست نزدیک مى‏شد. او از دیرباز، خواهان شهادت بود و مى‏گفت:

«خدایا بهتر از اینان را نصیب من دار و بدتر از مرا بر اینان بگمار!»

على(علیه‎السلام) به لقاء حق رسید و عدالت، نگاهبان امین و بر پا دارنده مجاهد خود را از دست داد، و بى‏یاور ماند. ظالمان از هر سو دست به حریم آن گشودند و به اندازه توان خود اندک اندک از آن ربودند، چندانکه چیزى از آن بر جاى نماند

چون على(علیه‎السلام) را به خاک سپردند. امام حسن(علیه‎السلام) به منبر رفت و گفت:

«مردم! مردى از میان شما رفت که از پیشینیان و پسینیان کسى به رتبه او نخواهد رسید. رسول الله صلوات الله علیه پرچم را به او می‎داد و به رزمگاهش می‎فرستاد و جز با پیروزى باز نمى‏گشت. جبرئیل از سوى راست او بود و میکائیل از سوى چپش. جز هفتصد درهم چیزى به جاى ننهاد و مى‏خواست با آن خادم بخرد.»(۴)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

منبع:

۱٫ تاریخ ابن اعثم، ج ۴، ص ۱۴۰ـ ۱۳۹ .

۲٫ انساب الاشراف، ص ۴۹۹ .

۳٫ نامه ۴۷ .

۴٫ طبقات، ج ۳، ص ۲۶

****************

مقتل حضرت علی علیه السلام   ـ  پیشگویی شهادت امیرالمومنین عله السلام به ابن ملجم

و از آن جمله حسن بن محبوب (بسند خود) از اصبغ بن نباته حدیث کند که گفت: ابن ملجم (مرادى) در زمره دیگران که (با آن حضرت) بیعت کردند، آمد و با على علیه السّلام بیعت کرد، و رو گرداند (که برود) أمیر المؤمنین علیه السّلام براى بار دوم او را خواند و بیعت محکمى از او گرفت و تأکید فرمود که بیعت را نشکند، و او چنان کرد، و رو گرداند (که برگردد) أمیر المؤمنین علیه السّلام براى سومین بار او را خواست و به محکمى از او بیعت گرفت و تأکید کرد که بی وفائى نکند و بیعت را نشکند، (این بار) ابن ملجم گفت: اى امیر مؤمنان به خدا سوگند ندیدم با کسى این گونه که با من رفتار می کنى رفتار کنى؟ أمیرالمؤمنین علیه السّلام (بیکى از اشعار عمر و بن معدی کرب تمثل جسته، که ترجمه‏اش ذیلا از نظر شما میگذرد و شرحش پس از آن بیاید و) فرمود:

«من زندگى یا عطاى باو را میخواهم ولى او اراده کشتن مرا دارد، عذر خود یا عذر پذیر خود را نسبت بدوست مرادى خود بیاور.»

اى ابن ملجم برو که به خدا سوگند گمان ندارم بدان چه گفتى وفا کنى؟

توضیح شعر:

 شعرى که حضرت علیه السّلام بدان تمثل جست از اشعار عمر و بن معدیکرب است که با شخصى بنام قیس بن مکشوح مرادى رفاقت داشت، و بواسطه پیش آمدى میانه آن دو بهم خورد،

و قیس بن مکشوح شروع بکینه‏توزى در برابر عمرو کرد، و عمرو در برابر باو احسان و نیکى مینمود، و عمرو بن معدیکرب این شعر را در همین باره گفته است، و مصراع اول این شعر را برخى «حبائه» بباء موحده و همزه خوانده‏اند که بمعناى عطاء است، و برخى «حیاته» بیاء و تاء خوانده‏اند که بمعناى زندگى است، و ما در ترجمه هر دوى آن دو معنا را بنحو تردید ذکر کردیم، و مصراع دوم نیز احتمال چند معنى دارد که ما دو تاى آنها را در ترجمه بنحو تردید بیان داشتیم.

متن عربی:

وَ رَوَى الْحَسَنُ بْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِی حَمْزَهَ الثُّمَالِیِّ عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ السَّبِیعِیِّ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَهَ قَالَ أَتَى ابْنُ مُلْجَمٍ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع فَبَایَعَهُ فِیمَنْ بَایَعَ ثُمَّ أَدْبَرَ عَنْهُ فَدَعَاهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع فَتَوَثَّقَ مِنْهُ وَ تَوَکَّدَ عَلَیْهِ أَلَّا یَغْدِرَ وَ لَا یَنْکُثَ فَفَعَلَ ثُمَّ أَدْبَرَ عَنْهُ فَدَعَاهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع الثَّانِیَهَ فَتَوَثَّقَ مِنْهُ وَ تَوَکَّدَ عَلَیْهِ أَلَّا یَغْدِرَ وَ لَا یَنْکُثَ فَفَعَلَ ثُمَّ أَدْبَرَ عَنْهُ فَدَعَاهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع الثَّالِثَهَ فَتَوَثَّقَ مِنْهُ وَ تَوَکَّدَ عَلَیْهِ أَلَّا یَغْدِرَ وَ لَا یَنْکُثَ فَقَالَ ابْنُ مُلْجَمٍ وَ اللَّهِ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ مَا رَأَیْتُکَ فَعَلْتَ هَذَا بِأَحَدٍ غَیْرِی فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع‏

                                                                 أُرِیدُ حِبَاءَهُ وَ یُرِیدُ قَتْلِی             عَذِیرَکَ مِنْ خَلِیلِکَ مِنْ مُرَادٍ

 امْضِ یَا ابْنَ مُلْجَمٍ فَوَ اللَّهِ مَا أَرَى أَنْ تَفِیَ بِمَا قُلْت‏.

الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد،ج‏۱،ص۱۳

*******************

مقتل حضرت علی علیه السلام   ـ  پیشگویی های شهادت امیرالمومنین(ع) به یاران

۱-و از جمله اخبارى که حضرت علیه السّلام در آن به خاندان و یارانش پیش از کشته ‏شدنش خبر مرگ خود را می دهد حدیثى است که أبو زید احول از اجلح کندى (یکى از شیعیان با وفاى آن حضرت) از بزرگان قبیله کنده حدیث کند که گفت: بیش از بیست بار از آن ها شنیدم که می گفتند: ما از على علیه السّلام شنیدیم که بالاى منبر دست بر محاسنش می گذاشت و می فرمود: چه چیز جلوگیرى کند بدبخت‏ترین این امت را که این (محاسن) را از خون بالاى آن خضاب کند.

۲- و نیز على بن حزور از اصبغ بن نباته حدیث کند که گفت: على علیه السّلام در همان ماهى که در آن کشته شد براى ما خطبه خواند و فرمود: ماه رمضان آمد و آن بزرگ ماه ها و آغاز سال است. در این ماه (یا در این سال) آسیاى سلطنت به گردش درآید، (برخى گفته‏اند: مقصود حضرت این است که در این سال خلافت رنگ سلطنت به خود می گیرد و اشاره بخلافت معاویه پس از آن حضرت می باشد.

و در برخى نسخه‏ها بجاى «سلطان» شیطان است) آگاه باشید که در این سال شما در یک صف (بدون امیر) حج خواهید کرد، و نشانه‏اش اینست که من در میان شما نیستم، اصبغ گوید: آن حضرت (با این فرمایش) خبر مرگش را می داد ولى ما نمی دانستیم.

 ۳- و نیز فضل بن دکین از عثمان بن مغیره حدیث کند که گفت: چون ماه رمضان شد امیر المؤمنین علیه السّلام یک شب نزد حسن علیه السّلام شام می خورد و یک شب نزد حسین علیه السّلام و یک شب نزد عبد اللَّه بن عباس، و بیش از سه لقمه غذا نمی خورد، شبى از شب ها سبب کم خوراکى را از آن حضرت پرسیدند؟ فرمود: امر خدا (و مرگ) به سراغ من خواهد آمد (می خواهم در آن حال) شکمم تهى و گرسنه باشد، و بیش از یکى دو شب نمانده. و در آخر همان شب او را ضربت زدند.

متن عربی:

وَ مَا رَوَاهُ أَبُو زَیْدٍ الْأَحْوَلُ عَنِ الْأَجْلَحِ عَنْ أَشْیَاخِ کِنْدَهَ قَالَ سَمِعْتُهُمْ أَکْثَرَ مِنْ عِشْرِینَ مَرَّهً یَقُولُونَ سَمِعْنَا عَلِیّاً ع عَلَى الْمِنْبَرِ یَقُولُ مَا یَمْنَعُ أَشْقَاهَا أَنْ یَخْضِبَهَا مِنْ فَوْقِهَا بِدَمٍ وَ یَضَعُ یَدَهُ عَلَى لِحْیَتِهِ ع‏

وَ رَوَى عَلِیُّ بْنُ الْحَزَوَّرِ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَهَ قَالَ خَطَبَنَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع فِی الشَّهْرِ الَّذِی قُتِلَ فِیهِ فَقَالَ أَتَاکُمْ شَهْرُ رَمَضَانَ وَ هُوَ سَیِّدُ الشُّهُورِ وَ أَوَّلُ السَّنَهِ وَ فِیهِ تَدُورُ رَحَى السُّلْطَانِ أَلَا وَ إِنَّکُمْ حَاجٌّ الْعَامَ صَفّاً وَاحِداً وَ آیَهُ ذَلِکَ أَنِّی لَسْتُ فِیکُمْ قَالَ فَهُوَ یَنْعَى نَفْسَهُ ع وَ نَحْنُ لَا نَدْرِی‏

وَ رَوَى الْفَضْلُ بْنُ دُکَیْنٍ عَنْ حَیَّانَ بْنِ الْعَبَّاسِ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ الْمُغِیرَهِ قَالَ لَمَّا دَخَلَ شَهْرُ رَمَضَانَ کَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع یَتَعَشَّى لَیْلَهً عِنْدَ الْحَسَنِ وَ لَیْلَهً عِنْدَ الْحُسَیْنِ وَ لَیْلَهً عِنْدَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ وَ کَانَ لَا یَزِیدُ عَلَى ثَلَاثِ لُقَمٍ فَقِیلَ لَهُ فِی لَیْلَهٍ مِنْ تِلْکَ اللَّیَالِی فِی ذَلِکَ فَقَالَ یَأْتِینِی أَمْرُ اللَّهِ وَ أَنَا خَمِیصٌ إِنَّمَا هِیَ لَیْلَهٌ أَوْ لَیْلَتَانِ فَأُصِیبَ ع فِی آخِرِ اللَّیْل‏.

                        الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، ج‏۱، ص: ۱۴

*********************

مقتل حضرت علی علیه السلام   ـ  شب آخر امیرالمومنین(ع) و فریاد مرغابی ها

  أمیر المؤمنین علیه السّلام تمامى آن شب(شب آخر) را بیدار بود و بسیار بیرون مى‏آمد و به آسمان نگاه می کرد و می فرمود: به خدا، دروغ نگفته‏ام و به من هم دروغ نگفته‏اند، این همان شبى است که به دان و عده‏ام داده‏اند، پس به خوابگاه خود برمی گشت، چون سپیده زد کمربندش را محکم بست و بیرون رفت، و (این دو شعر را که در فصل پیشین نیز گذشت) می خواند (و ترجمه‏اش چنین است):

۱- کمرت را براى مرگ محکم ببند (و مهیاى آن باش) زیرا مرگ به دیدارت خواهد آمد.

۲- و آنگاه که بر تو وارد شد از مرگ جزع و بیتابى مکن.

چون به میان سرا (و صحن خانه) رسید مرغابیان پیش آمدند و به روى آن حضرت فریاد می زدند، (آنان که در خانه بودند) آن ها را از پیش رویش دور می کردند، حضرت فرمود: آنها را واگذارید زیرا که این ها نوحه‏گران هستند، پس بیرون رفت و (همان شب) ضربت خورد.

متن عربی:

وَ رُوِیَ فِی حَدِیثٍ آخَرَ أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع سَهِرَ تِلْکَ اللَّیْلَهَ فَأَکْثَرَ الْخُرُوجَ وَ النَّظَرَ فِی السَّمَاءِ وَ هُوَ یَقُولُ وَ اللَّهِ مَا کَذَبْتُ وَ لَا کُذِبْتُ وَ إِنَّهَا اللَّیْلَهُ الَّتِی وُعِدْتُ بِهَا ثُمَّ یُعَاوِدُ مَضْجَعَهُ فَلَمَّا طَلَعَ الْفَجْرُ شَدَّ إِزَارَهُ وَ خَرَجَ وَ هُوَ یَقُولُ‏

                         اشْدُدْ حَیَازِیمَکَ لِلْمَوْتِ             فَإِنَّ الْمَوْتَ لَاقِیکَ‏

                          وَ لَا تَجْزَعْ مِنَ الْمَوْتِ               إِذَا حَلَّ بِوَادِیکَ‏

فَلَمَّا خَرَجَ إِلَى صَحْنِ الدَّارِ اسْتَقْبَلَتْهُ الْإِوَزُّ فَصِحْنَ فِی وَجْهِهِ فَجَعَلُوا یَطْرُدُونَهُنَّ فَقَالَ دَعُوهُنَّ  فَإِنَّهُنَّ نَوَائِحُ ثُمَّ خَرَجَ فَأُصِیبَ ع‏.

                        الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، ج‏۱، ص: ۱۵

*********************

مقتل حضرت علی علیه السلام   ـ  شب آخر امیرالمومنین(ع) و گفتگو با ام کلثوم

۱٫اسماعیل بن زیاد گوید: امّ موسى خدمتکار (و کلفت) على علیه السّلام که در ضمن دایه دخترش نیز بود، برایم حدیث کرد و گفت: شنیدم على علیه السّلام به دخترش ام کلثوم می فرمود: دخترکم، چنین مى‏بینم که مدت کمى با شما هستم؟ عرض کرد: چگونه پدر جان؟ فرمود: من رسول خدا (ص) را در خواب دیدم و او (در آن حال) گرد و خاک از رویم پاک می کرد و می فرمود: یا على تو را چیزى نیست؛ آن چه وظیفه‏ات بود انجام داده‏اى.

ام کلثوم گفت: سه شب (از این خواب) بیش نگذشت که آن ضربت را به او زدند، ام کلثوم در آن مصیبت فریاد زد، حضرت فرمود: دخترکم، فریاد نزن زیرا رسول خدا (ص) را مى‏بینم که به دست خود به من اشاره می کند و می فرماید: یا على نزد ما بیا که آنچه در نزد ما است براى تو بهتر است.

۲- و نیز عبد اللَّه بن موسى (به یک واسطه) از حسن بصرى حدیث کند که گفت: امیر المؤمنین على علیه السّلام آن شبى که در صبحش کشته شد (همه شب را) بیدار بود، و بر خلاف عادتى که داشت آن شب براى نماز شب به مسجد نرفت، پس دخترش ام کلثوم بوى عرض کرد: این چیست که (امشب) خواب را از شما گرفته؟

 فرمود:اگر امشب را به صبح برسانم کشته خواهم شد، (تا اینکه) ابن نباح (اذان گوى آن حضرت آمد) و اذان نماز (صبح را) گفت، حضرت کمى راه (به طرف مسجد) رفت و برگشت، ام کلثوم به وى عرض کرد: دستور فرما جعده (که خواهرزاده آن حضرت بود) با مردم نماز بخواند؟ فرمود: آرى دستور دهید (امروز) جعده با مردم نماز بخواند، سپس فرمود: از مرگ گریزى نیست و خود به مسجد رفت، و آن مرد (یعنى ابن ملجم) تمام آن شب (در مسجد) بیدار بود و چشم به راه و مترصد آن حضرت بود، و چون نسیم سحرگه وزید خوابش برد، أمیر المؤمنین علیه السّلام (وارد مسجد شد) و با پاى خود او را جنبش داده فرمود: نماز، پس بر خواست و آن حضرت را ضربت زد.

متن عربی:

۱٫     وَ رَوَى إِسْمَاعِیلُ بْنُ زِیَادٍ قَالَ حَدَّثَتْنِی أُمُّ مُوسَى خَادِمَهُ عَلِیٍ‏ ع وَ هِیَ حَاضِنَهُ فَاطِمَهَ ابْنَتِهِ ع قَالَتْ سَمِعْتُ عَلِیّاً ع یَقُولُ لِابْنَتِهِ أُمِّ کُلْثُومٍ یَا بُنَیَّهِ إِنِّی أَرَانِی قَلَّ مَا أَصْحَبُکُمْ قَالَتْ وَ کَیْفَ ذَلِکَ یَا أَبَتَاهْ قَالَ إِنِّی رَأَیْتُ نَبِیَّ اللَّهِ ص فِی مَنَامِی وَ هُوَ یَمْسَحُ الْغُبَارَ عَنْ وَجْهِی وَ یَقُولُ یَا عَلِیُّ لَا عَلَیْکَ قَدْ قَضَیْتَ مَا عَلَیْکَ قَالَتْ فَمَا مَکَثْنَا إِلَّا ثَلَاثاً حَتَّى ضُرِبَ تِلْکَ الضَّرْبَهَ فَصَاحَتْ أُمُّ کُلْثُومٍ فَقَالَ یَا بُنَیَّهِ لَا تَفْعَلِی فَإِنِّی أَرَى رَسُولَ اللَّهِ ص یُشِیرُ إِلَیَّ بِکَفِّهِ یَا عَلِیُّ هَلُمَّ إِلَیْنَا فَإِنَّ مَا عِنْدَنَا هُوَ خَیْرٌ لَک‏

۲٫    وَ رَوَى عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ مُوسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ دِینَارٍ عَنِ الْحَسَنِ الْبَصْرِیِّ قَالَ سَهِرَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع فِی اللَّیْلَهِ الَّتِی قُتِلَ فِی صَبِیحَتِهَا وَ لَمْ یَخْرُجْ إِلَى الْمَسْجِدِ لِصَلَاهِ اللَّیْلِ عَلَى عَادَتِهِ فَقَالَتْ لَهُ ابْنَتُهُ أُمُّ کُلْثُومٍ رَحْمَهُ اللَّهِ عَلَیْهَا مَا هَذَا الَّذِی قَدْ أَسْهَرَکَ فَقَالَ إِنِّی مَقْتُولٌ لَوْ قَدْ أَصْبَحْتُ وَ أَتَاهُ ابْنُ النَّبَّاحِ فَآذَنَهُ بِالصَّلَاهِ فَمَشَى غَیْرَ بَعِیدٍ ثُمَّ رَجَعَ فَقَالَتْ لَهُ ابْنَتُهُ أُمُّ کُلْثُومٍ مُرْ جَعْدَهَ فَلْیُصَلِّ بِالنَّاسِ قَالَ نَعَمْ مُرُوا جَعْدَهَ فَلْیُصَلِّ ثُمَّ قَالَ لَا مَفَرَّ مِنَ الْأَجَلِ فَخَرَجَ إِلَى الْمَسْجِدِ وَ إِذَا هُوَ بِالرَّجُلِ قَدْ سَهِرَ لَیْلَتَهُ کُلَّهَا یَرْصُدُهُ فَلَمَّا بَرَدَ السَّحَرُ نَامَ فَحَرَّکَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع بِرِجْلِهِ وَ قَالَ لَهُ الصَّلَاهَ فَقَامَ إِلَیْهِ فَضَرَبَهُ‏

                        الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، ج‏۱، ص: ۱۵

*******************

مقتل حضرت علی علیه السلام   ـ  امیرالمومنین(ع) ابن ملجم را از خواب بیدار نمود

و نیز عبد اللَّه بن موسى (به یک واسطه) از حسن بصرى حدیث کند که گفت: امیر المؤمنین على علیه السّلام آن شبى که در صبحش کشته شد (همه شب را) بیدار بود، و بر خلاف عادتى که داشت آن شب براى نماز شب به مسجد نرفت، پس دخترش ام کلثوم بوى عرض کرد: این چیست که (امشب) خواب را از شما گرفته؟

 فرمود:اگر امشب را به صبح برسانم کشته خواهم شد، (تا اینکه) ابن نباح (اذان گوى آن حضرت آمد) و اذان نماز (صبح را) گفت، حضرت کمى راه (به طرف مسجد) رفت و برگشت، ام کلثوم به وى عرض کرد: دستور فرما جعده (که خواهرزاده آن حضرت بود) با مردم نماز بخواند؟ فرمود: آرى دستور دهید (امروز) جعده با مردم نماز بخواند، سپس فرمود: از مرگ گریزى نیست و خود به مسجد رفت، و آن مرد (یعنى ابن ملجم) تمام آن شب (در مسجد) بیدار بود و چشم به راه و مترصد آن حضرت بود، و چون نسیم سحرگه وزید خوابش برد، أمیر المؤمنین علیه السّلام (وارد مسجد شد) و با پاى خود او را جنبش داده فرمود: نماز، پس بر خواست و آن حضرت را ضربت زد.

متن عربی:

وَ رَوَى عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ مُوسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ دِینَارٍ عَنِ الْحَسَنِ الْبَصْرِیِّ قَالَ سَهِرَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع فِی اللَّیْلَهِ الَّتِی قُتِلَ فِی صَبِیحَتِهَا وَ لَمْ یَخْرُجْ إِلَى الْمَسْجِدِ لِصَلَاهِ اللَّیْلِ عَلَى عَادَتِهِ فَقَالَتْ لَهُ ابْنَتُهُ أُمُّ کُلْثُومٍ رَحْمَهُ اللَّهِ عَلَیْهَا مَا هَذَا الَّذِی قَدْ أَسْهَرَکَ فَقَالَ إِنِّی مَقْتُولٌ لَوْ قَدْ أَصْبَحْتُ وَ أَتَاهُ ابْنُ النَّبَّاحِ فَآذَنَهُ بِالصَّلَاهِ فَمَشَى غَیْرَ بَعِیدٍ ثُمَّ رَجَعَ فَقَالَتْ لَهُ ابْنَتُهُ أُمُّ کُلْثُومٍ مُرْ جَعْدَهَ فَلْیُصَلِّ بِالنَّاسِ قَالَ نَعَمْ مُرُوا جَعْدَهَ فَلْیُصَلِّ ثُمَّ قَالَ لَا مَفَرَّ مِنَ الْأَجَلِ فَخَرَجَ إِلَى الْمَسْجِدِ وَ إِذَا هُوَ بِالرَّجُلِ قَدْ سَهِرَ لَیْلَتَهُ کُلَّهَا یَرْصُدُهُ فَلَمَّا بَرَدَ السَّحَرُ نَامَ فَحَرَّکَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع بِرِجْلِهِ وَ قَالَ لَهُ الصَّلَاهَ فَقَامَ إِلَیْهِ فَضَرَبَهُ‏

                        الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، ج‏۱، ص: ۱۵

********************

مقتل حضرت علی علیه السلام   ـ  هم پیمانی خوارج بر قتل امیرالمومنین(ع)-جریان ضرت خوردن

و از خبرهائى که در باره سبب کشته شدن آن حضرت و چگونگى آن رسیده خبرى است که جماعتى از تاریخ نویسان حکایت کرده‏اند که از آن جمله است: أبو مخنف، و اسماعیل بن راشد، و ابو هاشم رفاعى و ابو عمر و ثقفى و دیگران، (و اجمال داستان این است) که جماعتى از خوارج در مکه گرد آمدند، و (در جلسه ای که تشکیل داددند از هر درى سخن گفتند تا این که) سخن از فرمانروایان و زمامداران به میان آمد و همگى ایشان بر آن ها و بر کردارشان عیب گرفتند، و رفتارشان را زشت شمردند و بر أهل نهروان (یعنى آن دسته از خوارج که در جنگ نهروان کشته شدند) افسوس خوردند.

 پس برخى از ایشان به دیگران گفتند: خوب است ما خود را به خدا فروخته نزد این زمامداران گمراه برویم و به کمین آنها باشیم ناگاه آنها را بکشیم، و مردمان شهرها را از دست آنها آسوده کرده و ضمناً انتقام خون برادران شهید خود را نیز که در نهروان کشته شدند بگیریم، و بر اساس همین پیشنهاد با یک دیگر پیمان بستند که پس از گذشتن زمان حج و انجام آن به دنبال این کار بروند.

 عبد الرحمن بن ملجم لعنه اللَّه گفت: من شما را از دست على آسوده خواهم کرد (و کشتن او را به عهده من واگذارید) برک بن عبد اللَّه تمیمى گفت: من شما را از شر معاویه آسوده می سازم، و عمرو بن بکر تمیمى گفت: من از دست عمرو بن عاص شما را آسوده سازم و آن هر سه بر این تصمیم با همدیگر پیمان بستند و بر وفاى با آن وعده هم پیمان شدند، و براى انجام این کار شب نوزدهم‏ ماه رمضان را (در نظر گرفتند، و آن شب را) وعده گذاردند، و از هم جدا شدند.

 ابن ملجم لعنه اللَّه که در زمره قبیله کنده بود به سوى کوفه روان شد، تا به دان جا رسید، و یاران خود را دیدار کرد ولى تصمیم خود را از آن ها پوشیده داشت از ترس آن که مبادا (نقشه شومش فاش، و اندیشه‏ اش) آشکار گردد. در این خلال (که در انتظار شب نوزدهم ماه رمضان به سر می برد) روزى به دیدار مردى از دوستان خود از قبیله «تیم رباب» رفت، و در نزد او با قطام دختر اخضر تیمى بر خورد کرد که أمیر المؤمنین علیه السّلام پدر و برادر او را در جنگ نهروان کشته بود. آن زن از زیباترین زنان آن زمان بود، چون چشم ابن ملجم به او افتاد فریفته زیبائى او شد و عشق قطام در دلش جا گرفت، در همان مجلس پیشنهاد زناشوئى به او داد و درخواست ازدواج با او را نمود، قطام گفت: چه چیز مهر من خواهى کرد؟ گفت: تو هر چه خواهى مهر قرار ده تا من بپردازم.

گفت: مهر من (عبارت است از) سه هزار درهم پول، و کنیز و غلامى و (دیگر) کشتن على بن ابى طالب، ابن ملجم گفت: (بجز کشتن على بن ابى طالب) آن چه خواهى مهیا کنم، و اما کشتن على بن ابى طالب را چگونه انجام دهم؟ گفت: او را غافل گیر کن (زیرا در غیر این صورت انجام این کار میسور نیست، و هنگامى که مشغول و سرگرم بکارى شد ناگهانى به او حمله کن) پس اگر او را کشتى (و به هدف رسیدى) دل مرا شفا داد (و آن گاه بوصل من خواهى رسید) و از عیش با من شادمان گردى، و اگر (در این راه) کشته شدى (و نقشه ‏ات انجام نشد) ثوابى که در آن سرا بدان خواهى رسید برایت بهتر از دنیا است، ابن ملجم گفت: به خدا سوگند من به این شهر نیامده ‏ام، و به این حال پنهانى و اختفاء و کناره‏ گیرى از مردم به سر نبرم، جز براى انجام همین خواسته تو و آن کشتن على بن ابى طالب است، و بدان که آنچه خواهى انجام دهم، قطام گفت: پس (اکنون که چنین تصمیمى گرفته‏ اى) من نیز در این راه تو را یارى خواهم کرد، و کسانى را براى کمک دادن به تو فراهم می کنم، از این رو بنزد وردان بن مجالد که یکى از مردان قبیله «تیم رباب» (و از زمره خوارج و دشمنان على علیه السّلام‏ و با قطام از یک تیره) بود فرستاد، (و همین که وردان نزد او آمد) جریان را باو گفت و از او درخواست کمک با ابن ملجم را نمود، وردان نیز (روى دشمنى با على علیه السّلام) پذیرفت، (از آن طرف) خود ابن ملجم نیز از آن خانه بیرون شد و نزد مردى از قبیله أشجع که نامش شبیب بن بجره و با خوارج هم عقیده بود، رفت و به او گفت: اى شبیب! آیا دوست دارى شرف دنیا و آخرت را بدست آرى؟

گفت: (آرى) چگونه (می توان بدست آورد؟) گفت: مرا در کشتن على بن ابى طالب یارى و مساعدت نمائى؟ شبیب گفت: اى پسر ملجم مادر به عزایت بنشیند اندیشه کار هولناک و دشوارى بسر افکنده‏ اى، چگونه باین آرزو دست یابى؟ ابن ملجم گفت: در مسجد بزرگ (کوفه) سر راه او کمین می کنیم، و چون براى نماز صبح به مسجد درآید ناگهانى بر او یورش بریم (و حمله افکنیم) پس اگر (بتوانیم) او را بکشیم دل هاى خود را شفا داده و انتقام خون هاى خویشتن را از او گرفته‏ ایم!، و در این باره چندان سخن گفت تا اینکه شبیب پذیرفت (و براى یاریش در این کار) همراه او براه افتاد، و با هم بمسجد بزرگ (کوفه) آمدند، و بر قطام که در آن مسجد اعتکاف کرده و خیمه‏ اى براى خویش در آن جا زده بود، وارد شدند و به او گفتند: ما هر دو تن براى کشتن این مرد رأى خود را یکى کرده (و تصمیم گرفته) ایم، قطام به ایشان گفت: هر گاه خواستید این کار را بکنید در همین جا نزد من آئید (تا من هم به آنچه بتوانم شما را یارى کنم) آن دو از نزد قطام رفتند و پس از گذشتن روزى چند، نزد او آمدند و آن مرد دیگرى را هم (که همان وردان بن مجالد بود) با خود آوردند، و این در شب چهارشنبه نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجرى بود، پس قطام چند تکه پارچه حریر طلبید و با آنها سینه‏ هاى ایشان را محکم بست، و آن ها شمشیرها را به کمر بسته به راه افتادند، و آمدند برابر درى که أمیر المؤمنین علیه السّلام از آن در براى نماز به مسجد مى‏ آمد نشستند.

 و پیش ازاین جریان،اشعث بن قیس (کندى) را (که در ابتداى کار از یاران على علیه السّلام بودودرپایان کار در زمره خوارج درآمد)نیزاز اندیشه خویش که کشتن على علیه السّلام‏ بود آگاه ساخته بودند، او هم همراهى کردن آنها را پذیرفت (و موافقتش را در این توطئه به آنها اطلاع داد) و روى همین توطئه اشعث بن قیس نیز در آن شب بآنها پیوست.

 حجر بن عدى رحمه اللَّه (که یکى از یاران صمیمى أمیر المؤمنین علیه السّلام و از بزرگان شیعه بود) آن شب را در مسجد به سر میبرد، ناگاه شنید که اشعث بن قیس بابن ملجم میگوید: در کار خویشتن بشتاب زیرا که سپیده دمید، حجر بن عدى (از این سخن) به اندیشه أشعث پى برد، از این رو به او گفت: (گمان کردى که باو دست یافته و) او را کشتى؟ (شکر خداى را که نقشه‏ ات فاش شد و) به آرزوى خویش نرسیدى (این سخن را گفت) و بدون درنگ از مسجد بیرون دوید که خود را بأمیر المؤمنین علیه السّلام رساند و او را از جریان آگاه سازد و از ایشان بر حذر دارد، (از قضا) على علیه السّلام از راه دیگرى (جز آن راهى که حجر براى اطلاع آن حضرت رفته بود) به مسجد درآمد، و ابن ملجم پیش دویده و آن حضرت را با شمشیر بزد، و هنگامى که حجر بازگشت (کار از کار گذشته گذشته بود، و) مردم را دید که میگویند أمیر المؤمنین کشته شد.

عبد اللَّه بن محمد ازدى گوید: من در آن شب با گروهى از مردم کوفه که (طبق عادت هر ساله) در ماه رمضان از اول آن ماه تا به آخر در مسجد بزرگ (کوفه) نماز می خواندند بودم، من نیز با آنها نماز می خواندم، ناگاه نگاهم بمردانى افتاد که در نزدیکى درب مسجد نماز می خواندند، و (آن هنگام) على علیه السّلام براى نماز صبح وارد مسجد شد و صدایش بلند شد: (و فرمود:) نماز، نماز، هنوز صداى آن حضرت به آخر نرسیده بود که برق شمشیرها را دیدم و شنیدم کسى میگوید: اى على حکم از آن خدا است؛ نه از آن تو و پیروانت، (این شعار خوارج بوده که پس از داستان تعیین حکم در صفین‏ می گفتند)

 و شنیدم على علیه السّلام می فرمود: این مرد از چنگ شما فرار نکند، و آن حضرت علیه السلام را دیدم که شمشیر خورده است، و (داستان چنین بود که در آغاز) شبیب بن بجره شمشیر زد، ولى شمشیر او به خطا رفت و به طاق مسجد گرفت، مردى او را گرفت و به زمین زده روى سینه‏اش نشست، و شمشیر را از دست او بیرون آورد که او را بکشد دید مردم آهنگ او را کرده‏اند، ترسید مبادا مردم شتاب کنند (و بدین خیال که او کشنده است، او را بکشند) و سخن او را در این باره نشنوند (یعنى هر قدر فریاد کند: که کشنده من نیستم باور نکنند، یا بواسطه ازدحام صدایش بگوش آنها نرسد) از این رو از روى سینه شبیب برخاست و رهایش ساخته و شمشیر را به یک سو انداخت، شبیب پا بفرار گذارده (از میان مردمان گریخت) و خود را به خانه‏اش رساند، پسر عموئى داشت که در همان حال بر او وارد شد و دید شبیب پارچه حریرى از سینه‏ اش باز می کند، به او گفت: این چیست؟ شاید تو أمیر المؤمنین علیه السلام را کشتى؟

خواست بگوید: نه، گفت: آرى، پسر عمویش بیرون دوید و شمشیر خود را برداشته نزد او برگشت و با شمشیر چندان بر او زد که او را کشت.

و اما ابن ملجم را پس مردى از قبیله همدان (دنبالش دوید و چون) به او رسید قطیفه که در دست داشت بر سر او انداخت و او را به زمین افکند و شمشیرش را از دستش گرفته به نزد أمیر المؤمنین علیه السّلام آوردش، و آن سومى (که وردان بن مجالد بود) فرار کرد و در انبوه جمعیت ناپدید شد، چون ابن ملجم را به نزد أمیر المؤمنین علیه السّلام آوردند حضرت به وى نگاه کرد و فرمود: «یک تن برابر یک تن» (اشاره بآیه قصاص است که خداى تعالى در سوره مائده آیه ۴۵ فرماید: «وَ کَتَبْنا عَلَیْهِمْ فِیها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ …» تا آخر آیه، سپس فرمود:) اگر من از دنیا رفتم همچنان که مرا کشته او را بکشید و اگر زنده ماندم‏ خود دانم در باره او چه اندیشم.

     الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، ج‏۱، ص: ۲۱

************************

مقتل حضرت علی علیه السلام   ـ  شمشیر زهرآگین ابن ملجم و رفتار امیرالمومنین(ع) با او

چون ابن ملجم را به نزد أمیر المؤمنین علیه السّلام آوردند حضرت به وى نگاه کرد و فرمود: «یک تن برابر یک تن» (اشاره به آیه قصاص است که خداى تعالى در سوره مائده آیه ۴۵ فرماید: «وَ کَتَبْنا عَلَیْهِمْ فِیها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ …» تا آخر آیه، سپس فرمود:) اگر من از دنیا رفتم همچنان که مرا کشته او را بکشید و اگر زنده ماندم‏ خود دانم در باره او چه اندیشم.

 ابن ملجم لعنه اللَّه گفت: بخدا من آن شمشیر را به هزار درهم خریده‏ام و با هزار درهم آن را زهر داده‏ام، اگر بمن خیانت کند خدایش دور کند (کنایه از این که چگونه ممکن است از ضربت این شمشیر کسى جان سالم به در برد، راوى گوید): پس ام کلثوم بر او بانگ زد: اى دشمن خدا! أمیر مؤمنان را کشتى؟ گفت: جز این نیست که پدر تو را کشته‏ام (نه أمیر مؤمنان را) فرمود: اى دشمن خدا امید آن دارم که و بهبودى یابد.

ابن ملجم بدو گفت: پس این گریه‏ات براى من است؟ به خدا سوگند چنان ضربتى بر او زدم که اگر آن را بر اهل زمین بخش کنند همه هلاک شوند، پس آن مرد (پلید) را از نزد آن حضرت بیرون بردند و مردمان گوشت بدنش را مانند درندگان می کندند و باو می گفتند: اى دشمن خدا چه کردى؟ امت محمد (ص) را نابود کردى و بهترین مردم را کشتى؟ و او ساکت بود و سخن نمی گفت، و باین ترتیب او را به زندان بردند.

 مردم نزد أمیر المؤمنین علیه السّلام آمده عرض کردند: اى أمیر المؤمنین درباره این دشمن خدا دستورى فرما زیرا که امت را نابود کرد و اسلام را تباه ساخت؟ على علیه السّلام به ایشان فرمود: اگر زنده ماندم که خود دانم درباره‏اش چگونه رفتار کنم، و اگر هلاک شدم با او مانند کشنده پیغمبر رفتار کنید، او را بکشید و پس از آن جسدش را به آتش بسوزانید، و چون أمیر المؤمنین علیه السّلام از دنیا رفت و فرزندان آن حضرت از دفن او فارغ شدند امام حسن علیه السّلام نشست و دستور داد ابن ملجم را بیاورند، پس او را آوردند همین که برابر آن حضرت رسید و ایستاد، باو فرمود: اى دشمن خدا امیر مؤمنان را کشتى و تباهى را در دین بزرگ کردى؟ سپس دستور داد گردنش را زدند ام کلثوم دختر اسود نخعى خواستار شد که جسد پلیدش را به او دهند و کار سوزاندنش را به او واگذارند، حضرت نیز به او واگذار کرد و ام هیثم آن جسد را به آتش سوزاند.

متن عربی:

وَ جَاءَ بِهِ إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ أَفْلَتَ الثَّالِثُ فَانْسَلَّ بَیْنَ النَّاسِ.

فَلَمَّا أُدْخِلَ ابْنُ مُلْجَمٍ عَلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع نَظَرَ إِلَیْهِ ثُمَّ قَالَ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ إِنْ أَنَا مِتُّ فَاقْتُلُوهُ کَمَا قَتَلَنِی وَ إِنْ سَلِمْتُ رَأَیْتُ فِیهِ رَأْیِی.

فَقَالَ ابْنُ مُلْجَمٍ وَ اللَّهِ لَقَدِ ابْتَعْتُهُ بِأَلْفٍ وَ سَمَمْتُهُ بِأَلْفٍ فَإِنْ خَانَنِی فَأَبْعَدَهُ اللَّهُ قَالَ وَ نَادَتْهُ أُمُّ کُلْثُومٍ یَا عَدُوَّ اللَّهِ قَتَلْتَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع قَالَ إِنَّمَا قَتَلْتُ أَبَاکِ قَالَتْ یَا عَدُوَّ اللَّهِ إِنِّی لَأَرْجُو أَنْ لَا یَکُونَ عَلَیْهِ بَأْسٌ قَالَ لَهَا فَأَرَاکِ إِنَّمَا تَبْکِینَ عَلَیَّ إِذاً لَقَدْ وَ اللَّهِ ضَرَبْتُهُ ضَرْبَهً لَوْ قُسِمَتْ بَیْنَ أَهْلِ الْأَرْضِ لَأَهْلَکَتْهُمْ.

فَأُخْرِجَ مِنْ بَیْنِ یَدَیْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ إِنَّ النَّاسَ لَیَنْهَشُونَ لَحْمَهُ بِأَسْنَانِهِمْ کَأَنَّهُمْ سِبَاعٌ وَ هُمْ یَقُولُونَ یَا عَدُوَّ اللَّهِ مَا ذَا فَعَلْتَ أَهْلَکْتَ أُمَّهَ مُحَمَّدٍ وَ قَتَلْتَ خَیْرَ النَّاسِ وَ إِنَّهُ لَصَامِتٌ مَا یَنْطِقُ فَذُهِبَ بِهِ إِلَى الْحَبْسِ.

وَ جَاءَ النَّاسُ إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع فَقَالُوا لَهُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ مُرْنَا بِأَمْرِکَ فِی عَدُوِّ اللَّهِ فَلَقَدْ أَهْلَکَ الْأُمَّهَ وَ أَفْسَدَ الْمِلَّهَ فَقَالَ لَهُمْ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع إِنْ عِشْتُ رَأَیْتُ فِیهِ رَأْیِی وَ إِنْ هَلَکْتُ فَاصْنَعُوا بهِ مَا یُصْنَعُ بِقَاتِلِ النَّبِیِّ اقْتُلُوهُ ثُمَّ حَرِّقُوهُ بَعْدَ ذَلِکَ بِالنَّارِ قَالَ: فَلَمَّا قَضَى أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ فَرَغَ أَهْلُهُ مِنْ دَفْنِهِ جَلَسَ الْحَسَنُ ع وَ أَمَرَ أَنْ یُؤْتَى بِابْنِ مُلْجَمٍ فَجِی‏ءَ بِهِ فَلَمَّا وَقَفَ بَیْنَ یَدَیْهِ قَالَ لَهُ یَا عَدُوَّ اللَّهِ قَتَلْتَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ وَ أَعْظَمْتَ الْفَسَادَ فِی الدِّینِ ثُمَّ أَمَرَ بِهِ فَضُرِبَتْ عُنُقُهُ وَ اسْتَوْهَبَتْ أُمُّ الْهَیْثَمِ بِنْتُ الْأَسْوَدِ النَّخَعِیَّهِ جِیفَتَهُ مِنْهُ لِتَتَوَلَّى إِحْرَاقَهَا فَوَهَبَهَا لَهَا فَأَحْرَقَتْهَا بِالنَّارِ.

                        الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، ج‏۱، ص: ۲۲

************************

مقتل حضرت علی علیه السلام   ـ   دفن پنهانی امیرالمومنین(ع) در قبر آماده شده توسط نوح نبی

۱-خبرى است که عباد بن یعقوب رواجنى از حیان بن على عنزى روایت کند که گفت: یکى از غلامان على علیه السّلام براى من حدیث کرد که چون هنگام مرگ أمیر المؤمنین علیه السّلام فرا رسید به حسن و حسین علیهما السّلام فرمود:

«آن گاه که من از دنیا رفتم، مرا بر تابوتى حمل کنید و از خانه بیرون برید، و شما دنبال تابوت را بگیرید زیرا که جلوى آن برداشته شود، و (دیگران) رنج برداشتن جلوى آن را از گردن شما کفایت کنند، سپس جنازه مرا بغریین (که نام همین زمینى است که اکنون قبر مطهر آن حضرت در آن واقع است، و برخى گفته‏اند نام دو عمارت و بنا بود که در نجف قرار داشته است) ببرید، در آن جا سنگ سفید درخشانى خواهید دید همان جا را بکنید (و حفر کنید) و در آنجا لوحى مى‏بینید، پس مرا در همان مکان به خاک بسپارید.»

 گوید: همین که آن حضرت از دنیا رفت جنازه‏اش را برداشتیم و از خانه بیرون بردیم (و چنانچه فرموده بود) ما دنبال تابوت را گرفته بودیم و جلوش خود برداشته شده بود، و ما صدائى آهسته چون کشیدن درختى بر زمین مى‏شنیدیم تا به غریین رسیدیم، در آن جا سنگ سفیدى دیدیم که درخشندگى داشت، آنجا را کندیم لوحى دیدیم بر آن نوشته بود: «این جایى است که نوح براى على بن ابى طالب علیه السّلام ذخیره کرده» پس ما آن حضرت را در آن مکان دفن کرده برگشتیم، و از این بزرگداشت و اکرام خداوند نسبت به أمیر المؤمنین خورسند بودیم، پس جمعى از شیعیان که به نماز بر جنازه آن حضرت نرسیده بودند، و ما جریانى را که دیده بودیم و اکرامى که خداى عزوجل نسبت به أمیر المؤمنین علیه السّلام فرموده بود براى آن ها باز گفتیم، آن ها گفتند: ما هم دوست داریم آنچه را شما در باره آن بزرگوار دیده‏اید ما نیز به چشم خود ببینیم، به آنها گفتیم: طبق سفارش و وصیت خود آن حضرت جاى قبر پنهان شده، آنها (باین سخن توجه نکردند) بدان سو رفتند و بازگشتند، و گفتند: ما آنجا را کندیم و چیزى نیافتیم.

 ۲- محمد بن عماره از پدرش از جابر بن یزید الجعفى حدیث کند که گفت: از حضرت باقر محمد بن‏ على علیهما السّلام پرسیدم: أمیر المؤمنین علیه السّلام در کجا دفن شد؟ فرمود: در ناحیه غریین پیش از سپیده دم به خاک سپرده شد، و حسن و حسین و محمد (حنفیه) فرزندان آن حضرت، و عبد اللَّه بن جعفر (برادر زاده‏اش، این چهار تن) وارد قبرش شدند (و جنازه را در قبر گذاردند).

متن عربی:

۱- مَا رَوَاهُ عَبَّادُ بْنُ یَعْقُوبَ الرَّوَاجِنِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا حِبَّانُ بْنُ عَلِیٍّ الْعَنَزِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی مَوْلًى لِعَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع قَالَ لَمَّا حَضَرَتْ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع الْوَفَاهُ قَالَ لِلْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ ع إِذَا أَنَا مِتُّ فَاحْمِلَانِی عَلَى سَرِیرِی ثُمَّ أَخْرِجَانِی وَ احْمِلَا مُؤَخَّرَ السَّرِیرِ فَإِنَّکُمَا تُکْفَیَانِ مُقَدَّمَهُ ثُمَّ ائْتِیَا بِیَ الْغَرِیَّیْنِ فَإِنَّکُمَا سَتَرَیَانِ صَخْرَهً بَیْضَاءَ تَلْمَعُ نُوراً فَاحْتَفِرَا فِیهَا فَإِنَّکُمَا تَجِدَانِ فِیهَا سَاجَهً فَادْفِنَانِی فِیهَا قَالَ فَلَمَّا مَاتَ أَخْرَجْنَاهُ وَ جَعَلْنَا نَحْمِلُ مُؤَخَّرَ السَّرِیرِ وَ نُکْفَى مُقَدَّمَهُ وَ جَعَلْنَا نَسْمَعُ دَوِیّاً وَ حَفِیفاً حَتَّى أَتَیْنَا الْغَرِیَّیْنِ فَإِذَا صَخْرَهٌ بَیْضَاءُ تَلْمَعُ نُوراً فَاحْتَفَرْنَا فَإِذَا سَاجَهٌ مَکْتُوبٌ عَلَیْهَا مِمَّا ادَّخَرَ نُوحٌ لِعَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ فَدَفَنَّاهُ فِیهَا وَ انْصَرَفْنَا وَ نَحْنُ مَسْرُورُونَ بِإِکْرَامِ اللَّهِ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع فَلَحِقَنَا قَوْمٌ مِنَ الشِّیعَهِ لَمْ یَشْهَدُوا الصَّلَاهَ عَلَیْهِ فَأَخْبَرْنَاهُمْ بِمَا جَرَى وَ بِإِکْرَامِ اللَّهِ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع فَقَالُوا نُحِبُّ أَنْ نُعَایِنَ مِنْ أَمْرِهِ مَا عَایَنْتُمْ فَقُلْنَا لَهُمْ إِنَّ الْمَوْضِعَ قَدْ عُفِیَ أَثَرُهُ بِوَصِیَّهٍ مِنْهُ ع فَمَضَوْا وَ عَادُوا إِلَیْنَا فَقَالُوا إِنَّهُمُ احْتَفَرُوا فَلَمْ یَجِدُوا شَیْئاً.

۲-وَ رَوَى مُحَمَّدُ بْنُ عُمَارَهَ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ الْبَاقِرَ ع أَیْنَ دُفِنَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ‏ ع قَالَ دُفِنَ بِنَاحِیَهِ الْغَرِیَّیْنِ وَ دُفِنَ قَبْلَ طُلُوعِ الْفَجْرِ وَ دَخَلَ قَبْرَهُ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ ع وَ مُحَمَّدٌ بَنُو عَلِیٍّ ع وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْه‏.

                        الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، ج‏۱، ص: ۲۵

***********************

مقتل حضرت علی علیه السلام   ـ  معجزه ای در باب شهادت امیرالمومنین(ع) و امام حسین(ع)

زمخشرى در «ربیع الابرار» از ام‏معبد آورده است که گفت: «روزى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم وضو گرفت و در پاى درخت‏ خاردار خشکیده‏اى در نزد ما آب دهان افکند و آن درخت‏ سبز شد و میوه داد و در زمان حیات آن حضرت ما از میوه آن شفا مى‏جستیم… اما سپس از پایین به بالا خشک شد و خار رویید و میوه‏هایش ریخت و سبزى و تازگى آن از میان رفت. در این حال بود که ما از شهادت امیرالمؤمنان على علیه‏السلام باخبر شدیم. و دیگر میوه نداد و ما از برگ آن بهره‏مند بودیم و پس از چندى صبح کردیم و دیدیم که از ساقه آن خونى تازه مى‏جوشد و برگ آن هم خشک شده است. در همین حال خبر شهادت حسین علیه‏السلام به ما رسید و درخت‏به کلى خشک گردید.»

تاریخ الخمیس، باب هجرت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم

*******************

مقتل حضرت علی علیه السلام   ـ لحظات آخر عمر شریف حضرت علی (ع) و گفتگو با زینب کبری (س) راجع به اسارت اهل بیت

متن عربی:

قَالَتْ زَیْنَبُ فَلَمَّا ضَرَبَ ابْنُ مُلْجَمٍ لَعَنَهُ اللَّهُ أَبِی وَ رَأَیْتُ عَلَیْهِ أَثَرَ الْمَوْتِ‏مِنْهُ … فَقَالَ یَا بُنَیَّهِ الْحَدِیثُ کَمَا حَدَّثَتْکِ أُمُّ أَیْمَنَ وَ کَأَنِّی بِکِ ‏وَ بِنِسَاءِ أَهْلِکِ سَبَایَا بِهَذَا الْبَلَدِ

أَذِلَّاءَ خَاشِعِینَ‏ تَخافُونَ أَنْ یَتَخَطَّفَکُمُ‏ النَّاسُ‏ فَصَبْراً صَبْراً فَوَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّهَ وَ بَرَأَ النَّسَمَهَ مَا لِلَّهِ عَلَى ‏ظَهْرِ الْأَرْضِ یَوْمَئِذٍ وَلِیٌّ غَیْرُکُمْ وَ غَیْرُ مُحِبِّیکُمْ وَ شِیعَتِکُم‏.‏

ترجمه: حضرت زینب (سلام اللَّه) علیها فرمود: زمانى که ابن‏ ملجم‏ (لعنه اللَّه علیه) پدرم را ضربت زد و من اثر مرگ را در آن ‏حضرت مشاهده کردم…. پدرم به من فرمود: گویا: من تو و دختران اهل بیت تو را در این شهر کوفه اسیر و ذلیل و خاشع می ‏بینم. ‏شما می ترسید از اینکه مبادا مردم شما را بربایند. صبرکنید! صبرکنید! ‏

به حق آن خدائی که حبه را می شکافد و بشر را می آفریند در آن روز غیر از شما و دوستان و شیعیان شما دوستی در روی زمین براى خدا نخواهد بود.‏

کامل الزیارات، ابن قولویه قمی، ص ۲۶۶‏

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.