زینب کبری با دیدن سر برادر علیهما السلام
مسلم گچکار می گوید: ابن زیاد مرا برای اصلاح دار الاماره کوفه گمارده بود، در حالیکه من درب ها را گچکاری می کردم، ناگهان متوجه شدم که از اطراف کوفه صدای ضجه بلند شده است، رو به خادمی که با ما بود نمودم و گفتم: چرا کوفه را در حال ضجه می بینم؟ گفت: الان سر یک شورشی را که بر علیه یزید شوریده بود آوردند. گفتم: این خارجی که بوده؟ گفت: حسین بن علی (علیهما السلام) (مسلم گچکار) می گوید: خادم را فرستادم که برود، پس به صورتم لطمه زدم بگونه ای که نگران کور شدن چشمم شدم، بعد دستم را از گچ شستم و از پشت قصر خارج شدم و بالای بلندی ای ایستادم و همینطور که من و مردم منتظر رسیدن اسرا بودیم، سرهایی که پیشاپیش چهل کجاوه که بر چهل شتر بود نمایان شد، و در آن محملها اهل بیت و زنها و فرزندان فاطمه (سلام الله علیهم) بودند. در این حال علی بن الحسین روی شتری برهنه (بدون زین یا کجاوه) بود، و از رگ گردن (مبارک) او خون جاری بود که خشک شده بود. و در این حال (آن حضرت) می گریست و می فرمود:
ای امت زشت باران بر دشت هاتان نبارد* ای امت در رفتار با ما مراعات جدمان را نکردید*
اگر ما و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در کنار هم جمع شویم* در روز قیامت در مورد ما چه دارید که بگویید؟* ما را بر شتران برهنه سوار کرده و سیر می دهید* گویا ما دین را در میان شما بر نیفراشتیم* بنی امیه این مصائب را بر ما وارد کرده اند * و هیچ کس ندای ما را پاسخ نمی دهد* و بخاطر آن چه بر ما وارد شده از شادی کف می زنید* و شما در وسعت و راحتی در زمین هستید و ما را دشنام می دهید* آیا جدم رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نیست؟ وای بر شما* همو که مردم را از راه گمراهی هدایت نمود؟* ای حادثه طف(کربلا) برایم اندوه باقی گذاردی* و به خدا قسم حرمت پرده نشینان ما را شکستند* (مسلم گچکار) می گوید: اهل کوفه به اطفالی که در محملها بودند مقداری خرما و نان و گردو دادند که ام کلثوم بر آن ها نهیب زد که: یا اهل الکوفه ان الصدقه علینا حرام. ای اهل کوفه صدقه بر ما حرام است. و آنها را از دست کودکان و دهان آنها گرفت و روی زمین انداخت. و تمام اسرا و مردم بر این مصائب می گریستند. سپس ام کلثوم سر از محمل بیرون آورد و فرمود: «صه یا أهل الکوفه تقتلنا رجالکم ، وتبکینا نساؤکم ؟ فالحاکم بیننا وبینکم الله یوم فصل القضاء» ساکت باشید ای اهل کوفه! مردان شما ما را می کشند و زنانتان بر ما می گریند؟ پس حاکم بین ما و شما خداوند است در روزی که خداوند قضاوت خواهد نمود و…. حضرت مشغول تکلم بود که صدای ضجه (اهل بیت علیهم السلام) بلند شد. در این هنگام سرهایی را جلو آوردند که پیشاپیش همه سر (امام) حسین (علیه السلام) بود، و آن سری بود درخشان مانند ماه و شبیه ترین خلق بود به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و محاسن (شریفش) مانند سیاهی سبج بود(سبج به سنگ سیاه و براقی گفته میشود که اثرات دارویی هم دارد) که کمی خضاب از آن جدا شده بود(یعنی کمی از زمان خضاب گذشته بود و کمی سفیدی محاسن حضرت نمایان شده بود) و صورتش مانند قرص ماه کامل می درخشید و بر اثر (سنگینی) سر مبارک حضرت روی نی ، نی به چپ و راست خم می شد. در این هنگام زینب (سلام الله علیها) متوجه شده و سر برادرش را دید، پس سرش را به جلوی محمل کوبید بطوری که دیدیم خون از زیر مقنعه آن حضرت جاری شد و با سوز دل به سمت سر آن حضرت اشاره می نمود و اینچنین می فرمود که: یا هلالا لما استتم کمالا * غاله خسفه فأبدا غروبا ما توهمت یا شقیق فؤادی * کان هذا مقدرا مکتوبا یا أخی فاطم الصغیره کلمها * فقد کاد قلبها أن یذوبا ….. یا أخی لو ترى علیا لدى الأسر * مع الیتم لا یطیق وجوبا کلما أوجعوه بالضرب نادا * ک بذل یغیض دمعا سکوبا یا أخی ضمه إلیک وقربه * وسکن فؤاده المرعوبا ما أذل الیتیم حین ینادی * بأبیه ولا یراه مجیبا ای هلالی(ماه تازه و نو) که وقتی ماه کامل گردید خسوف او را غافلگیر نمود و غروب کرد* گمان نمی کردم ای پاره قلبم! این چنین (سرت را روی نی ببینم) مقدر شده و رقم خورده باشد* ای برادر با فاطمه کوچک حرف بزن نزدیک است قلبش ذوب گردد* … ای برادر اگر علی (امام سجاد علیه السلام) را در اسارت و یتیمی ببینی (در می یابی) یقینا طاقت نمی آورد* هر گاه او را می زنند تو را صدا می زند و به زاری اشک می ریزد* ای برادر او را در آغوش بگیر و نوازشش کن و قلب ترسانش را آرامش بخش* چقدر یتیم ذلیل می شود هنگامی که پدرش را صدا می زند و جوابی نمی شنود*
منابع:
۱- بحار الانوار مجلسی (علامه مجلسی)ج۴۵ ص ۱۱۵٫ ۲- العوالم الامام حسین (شیخ عبد الله بحرانی) ص ۳۷۳٫ ۳- موسوعه شهادت معصومین (جنه الحدیث معهد باقر العلوم) ج۲ ص ۳۳۷٫ ۴- وفیات الائمه (علماء بحریین و قطیف) ص ۱۶۴٫ ۵- مجالس الفاخره فی مصائب العتره الطاهره (سید شرف الدین) ص ۳۱۵٫ ۶- امام حسین فی احادیث الفریقین (سید علی ابطحی)ج ۲ ص ۲۵۶٫ ۷- مجالس العاشوریه فی ماتم الحسینیه (شیخ عبد الله ابن حاج حسن آل درویش) ص ۴۵۲٫ ۸- مستدرک سفینه بحار (شیخ علی نمازی) ج۴ ص ۶ و ۴۷۹٫ ۹- صدیقه زینب شقیقه الحسین (سید محمد تقی مدرسی)ص ۵۹٫ ۱۰- ینابیع الموده (قندوزی) ج۳ ص ۸۶٫ ۱۱- الانتصار (عاملی) ج۹ ص ۴۹۴٫
***************
مقتل حرکت کاروان به سوی کوفه وشام
روضه درد دل زینب سلام الله علیها با سر امام حسین علیه السلام
زینب چنان در کوفه سخن می گفت که می رفت اوضاع کوفه در هم بریزد ، چه کنند که زینب را ساکت کنند.
صدای صوت قرآن زینب را ساکت کرد چون به ادب برخورد با قرآن و برخورد با برادر زینب چیزی نمی گفت.
لذا سر مقدس اباعبدالله را آوردند مقابل کجابه بی بی، عقیله بنی هاشم یه وقت دید صدای صوت قرآن می آید، خیلی نیست که از داداشش جدا شده امروز صبح جدا شده است.
کجابه را بالا زد ببیند، سر مقدس بالای نی …رو کرد به سرمقدس…
یا هلالا لما استتم کمالا غاله خسفه فأبدا غروبا
یعنی: ای ماه زینب چرا الان طلوع کردی آخه ماه غروب میاد …
غروب نیست چرا هلال ماه دمیده، هلال به وقت ظهر…
را کرد به برادر ، برادرم هر مصیبتی که کربلا اتفاق افتاد مادرم تعریف کرده بود، می دونستم شهید می شوی می دونستم بی برادر می شوم اما داداش این یکی را برام نگفته بود…
ما توهمت یا شقیق فؤادی کان هذا مقدراً مکتوباً
برادرم فکر نمی کردم سر بریده تو سر خون آلود تو مقابل زینب…
یا أخی فاطمه الصغیره کلم ها فقد کاد قلبها ان یذوبا
برادر جان یکی دو جمله با این بچه سخن بگو یه وقت صدا زد عمه عمه باباغم مگه قرآن نمی خواند، مگر قرآن خوان را تشویق نمی کنند!!؟؟
پس چرا بابای مرا سنگ می زنند؟
در تلاوت قرآن از دولعل در افشان سنگ کوفیان اش بود مزد خواندن قرآن
یا أخی قلبک الشفیق علینا ماله قد قسی و صار صلیبا
منابع:
رمز المصیبه جلد (۳) / آیت الله موسوی ده سرخی.
اقتباس از روضه خوانی حجت الاسلام والمسلمین دکتر رفیعی حفظه الله.
*****************
مقتل حرکت کاروان به سوی کوفه وشام
مسلمان شدن مرد یهودی به واسطه سر مقدس امام حسین (علیه السلام)
إنَّ رَأسَ الحُسَینِ علیه السلام لَمّا حُمِلَ إلَى الشّامِ جَنَّ عَلَیهِمُ اللَّیلُ، فَنَزَلوا عِندَ رَجُلٍ مِنَ الیَهودِ، فَلَمّا شَرِبوا وسَکِروا، قالوا لَهُ: عِندَنا رَأسُ الحُسَین
فَقالَ لَهُم: أرونی إیّاهُ، فَأَرَوهُ إیّاهُ بِصُندوقٍ یَسطَعُ مِنهُ النّورُ إلَى السَّماءِ ، فَعَجِبَ الیَهودِیُّ ، وَاستَودَعَهُ مِنهُم ، فَأَودَعوهُ عِندَهُ .
فَقالَ الیَهودِیُّ لِلرَّأسِ وقَد رَآهُ بِذلِکَ الحالِ : اِشفَع لی عِندَ جَدِّکَ . فَأَنطَقَ اللّه ُ الرَّأسَ ، وقالَ : إنَّما شَفاعَتی لِلمُحَمَّدِیّینَ ولَستَ بِمُحَمَّدِیٍّ ، فَجَمَعَ الیَهودِیُّ أقرِباءَهُ ، ثُمَّ أخَذَ الرَّأسَ ووَضَعَهُ فی طَستٍ ، وصَبَّ عَلَیهِ ماءَ الوَردِ ، وطَرَحَ فیهِ الکافورَ وَالمِسکَ وَالعَنبَرَ .
ثُمَّ قالَ لِأَولادِهِ وأقرِبائِهِ : هذا رَأسُ ابنِ بِنتِ مُحَمَّدٍ ، ثُمَّ قالَ : وا لَهفاه ! لَم أجِد جَدَّکَ مُحَمَّدا فَاُسلِمَ عَلى یَدَیهِ ، ثُمَّ وا لَهفاه لَم أجِدکَ حَیّا فَاُسلِمَ عَلى یَدَیکَ واُقاتِلَ دونَکَ ، فَلَو أسلَمتُ الآنَ أتَشفَعُ لی یَومَ القِیامَهِ ؟
فَأَنطَقَ اللّه ُ الرَّأسَ ، فَقالَ بِلِسانٍ فَصیحٍ : إن أسلَمتَ فَأَنَا لَکَ شَفیعٌ . قالَها ثَلاثَ مَرّاتٍ وسَکَتَ ؛ فَأَسلَمَ الرَّجُلُ وأقرِباؤُهُ
ترجمه: هنگامى که سر امام حسین علیه السلام را به شام مى بردند ، شب بر آنان در آمد . آنان ، بر مردى یهودى فرود آمدند و چون شراب نوشیدند و مست شدند ، گفتند : سر حسین ، نزد ماست . او به آنان گفت : آن را به من ، نشان بدهید .
آنان ، سر را در صندوقى به او نشان دادند که از آن تا آسمان ، نور بر مى خاست . یهودى به شگفت آمد و از آنان خواست که آن را به او امانت دهند . آنان نیز آن را امانت دادند . یهودى ، هنگامى که سر را به آن حال دید ، به آن گفت : شفاعت مرا نزد جدّت بکن . خدا ، سر را به زبان در آورد و گفت : شفاعت من ، فقط براى معتقدان به دین محمّد صلى الله علیه و آله است و تو محمّدى نیستى.
یهودى ، نزدیکانش را گِرد آورد و سپس سر را گرفت و در تشتى نهاد و گلاب بر آن ریخت و کافور و مُشک و عنبر بر آن نهاد . آن گاه به فرزندان و نزدیکانش گفت : این ، سر فرزند دختر محمّد صلى الله علیه و آله است . سپس گفت : آه که جدّت محمّد را نیافتم تا به دست او اسلام بیاورم! و آه که تو را زنده نیافتم تا به دست تو مسلمان شوم و برایت بجنگم! اگر اکنون مسلمان شوم ، روز قیامت ، شفاعتم را مى کنى؟ خدا ، سر را به سخن در آورد و آن ، با زبانى شیوا گفت : «اگر اسلام بیاورى ، من شفیع تو خواهم بود» . این را سه بار گفت و خاموش شد . مرد یهودى و نزدیکانش ، مسلمان شدند .
منبع مقتل:
مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی : ج ٢ ص ١٠٢ ، بحار الأنوار : ج ۴۵ ص ١٧٢ ح ٢٠ .
*******************
مقتل حرکت کاروان به سوی کوفه وشام
متن روضه هفت مصیبت (امام سجاد علیه السلام)
امام سجاد (علیه السّلام) به نعمان بن منذر مدائنی فرمودند: در شام، هفت مصیبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا آخر، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود.
۱- ستمگران در شام، اطراف ما را با شمشیرهای برهنه و نیزه ها احاطه کردند و بر ما حمله نمودند و کعب نیزه به ما می زدند.
۲- سرهای شهدا را در میان هودج های زن های ما قرار دادند، سر پدرم و سر عمویم عباس (علیه السّلام) را در برابر چشم عمه هایم زینب (سلام الله علیها) و ام کلثوم (سلام الله علیها) نگه داشتند و سر برادرم علی اکبر (علیه السّلام) و پسر عمویم قاسم (علیه السّلام) را در برابر چشم سکینه و فاطمه (سلام الله علیها) (خواهرانم) می آوردند و با سرها بازی می کردند و گاهی سرها به زمین می افتاد و زیر سم ستوران قرار می گرفت.
۳- زن های شامی از بالای بام ها، آب و آتش بر سر ما می ریختند، آتش به عمامه ام افتاد، چون دست هایم را به گردن بسته بودند، نتوانستم آن را خاموش کنم، عمامه ام سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزانید.
۴- از طلوع خورشید تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز ما را در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار گردش دادند و می گفتند: ای مردم بکشید آن ها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند.
۵- ما را به یک ریسمان بستند و با این حال ما را از در خانه ی یهود و نصاری عبور دادند.
۶- ما را به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند ولی خداوند این موضوع را برای آنها مقدور نساخت.
۷- ما را در مکانی جای دادند که سقف نداشت و روزها از گرما و شب ها از سرما آرامش نداشتیم و از تشنگی و گرسنگی و خوف کشته شدن همواره در وحشت و اضطراب به سر می بردیم.
منبع: تذکره الشهداء، ص ۴۱۲
***********************
مقتل حرکت کاروان به سوی کوفه وشام
قرار دادن سر مبارک سید الشهدا علیه السلام بر دارالاماره
یزید دستور داد سر مبارک سیدالشهدا (علیه السلام) را بر دارالاماره آویزان کنند و اهل بیت و زنان را وارد دارالاماره کردند و تمام زنان شروع به ضجه و گریه نمودند به گونه ای که تمام ال معاویه و ال ابی سفیان بر آنها گریستند .
زن یزید که هند دختر عبدالله عامر بود و زمانی تحت تکفل امام حسین (علیه السلام) بود حجاب از چهره برداشته از پشت پرده به نزد یزید آمد در حالیکه یزید در مجلس نشسته بود در حضور مردم به یزید گفت : آیا سر پسر فاطمه زهرا (سلام الله علیها) را بر در خانه من قرار داده ای؟ یزید به سمت او رفت و او را با پارچه ای پوشانید و گفت : آری بر او گریه کن خداوند ابن زیاد را لعنت کند که او حسین (علیه السلام) را کشت .
منابع :
جنه الحدیث فی مشهد باقرالعلوم ج۲ ص۳۸۴.
مناقب تاریخ ابومخنف.
بحارالانوار ج۴۵ ص۱۴۲.
مستدرک سفینه البحار ج۴ ص۸.
*************************
مقتل حرکت کاروان به سوی کوفه وشام
تکلم راس حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام با بن وکیده
ابن وکیده می گوید شنیدم که سر مبارک حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) قرآن می خواند سوره کهف را :
ام حسبت ان الاصحاب الکهف والرقیم کانوا من ایاتنا عجبا کانهم قتیه امنوا بربهم و زدناهم هدی فلم یزیدهم ذلک الاضلالا
بعد خواند : وسیعلم الذین ظلموا…
در دلم شک کردم که خیال می کنم یا اینکه واقعا سر مبارک حضرت قرآن می خواند . شنیدم که سر مبارک حضرت می فرمود :
ای بن وکیده آیا نمیدانی که ما اهل بیت زنده ایم و در نزد خدای خود روزی می خوریم
ابن وکیده می گوید با خودم گفتم امشب می آیم و دور از چشم کفار سر حضرت را می برم و دفن می کنم .
دوباره سر حضرت به من گفت : تو همچین کاری نمی توانی بکنی در نزد خداوند کشتن من به دست آنها بزرگتر از گرداندن سر من ، آنها را رها کن بزودی خواهی دانست ( که چه کردند و چه نتیجه می گیرند) آن زمانی که غل و زنجیر ها در گردنها و وجودشان احاطه کند .
منابع :
دلائل الامامه (محمد حریر طبری) ص۱۸۸٫
نوادر المعجزات محمد بن جریر طبری ص۱۱۰٫
مدینه المعاجز ج۳ ص۴۶۲٫
موسوعه کلمات امام حسین ص۶۳۰٫
موسوعه شهادت المعصومین ج۲ ص۳۵۶٫
**************************
مقتل حرکت کاروان به سوی کوفه وشام
اهل بیت علیهم السلام در شام
شیخ صدوق از فاطمه(س)، دختر علی (ع)، نقل کرده است که گفت: «سپس یزید (لعنه الله) فرمان داد زنان حسین (ع) را به همراه علی بن الحسین (ع) در جایی زندانی کردند که نه آنها را از گرما حفظ می کرد و نه از سرما، به طوری که پوست صورتشان کنده شد». [۱] .
قاضی نعمان پس از نقل گریه ی یزید گوید: «گویند این واقعه پس از آن بود که آنها را در منزل جای داد که نه از سرما حفظشان می کرد و نه از گرما. یک ماه و نیم در آنجا ماندند و به طوری که از گرمای آفتاب پوست صورتشان کنده شد. سپس آزادشان کرد.» [۲] .
ابن نما گوید: «زنان در جایی جای داده شدند که نه از گرما حفظشان می کرد و نه از سرما به طوری که با وجود پنهان کردن صورت ها و سایه انداختن پرده ها، چهره هاشان پوست انداخت و خونابه جاری گردید. در آن حال شکیب از کف رفته و بی تابی بر آنها چیره گشته بود و اندوه با آن زنان بینوا همنشین شده بود.» [۳] .
سید بن طاووس گوید:«سپس یزید فرمان داد آنان را در منزلی جای دادند که نه آنها را از گرما حفظ می کرد و نه از سرما. آنان آن قدر در آنجا ماندند که پوست صورتشان کنده شد». [۴] .
شیخ مفید گوید: «سپس یزید فرمان داد تا زنان را در خانه ای جداگانه جای دادند. برادرشان علی بن الحسین بن (ع) نیز همراهشان بود. خانه ای متصل به کاخ یزید به آنها اختصاص دادند؛ و چند روزی در آن اقامت کردند». [۵] .
از برخی روایات – علاوه بر آنچه گفته شد – چنین برمی آید که آن خانه خراب بود، به طوری که بیم آن می رفت بر سرشان خراب شود.
صاحب بصائر الدرجات به نقل از محمد بن علی حلبی می نویسد: «شنیدم که امام صادق (ع) می فرمود: چون علی بن الحسین (ع) و همراهانش را نزد یزید بن معاویه – لعنت خدا بر آنها باد – آوردند، وی را در خانه ای جای دادند. [۶] یکی از آنها گفت: ما را به این خانه آورده اند که بر سر ما ویران شود. (نگهبانان) گفتند: اینان را ببینید که می ترسند بر سرشان ویران شود. در حالی که فردا آنها را بیرون می برند و می کشند. علی بن الحسین (ع) گفت: در میان ما کسی جز من «رطانه» نمی دانست و رطانه در نزد اهل مدینه به معنای رومی است». [۷] .
طبرانی امامی از یحیی بن عمران حلبی نقل می کند که گفت: علی بن الحسین (ع) را با زنان همراهش نزد یزید بن معاویه آوردند. پس آنها را درون خانه ای قرار دادند و گروهی عجم را که زبان عربی نمی دانستند بر آنها گماردند. یکی از (اهل بیت) به دیگری گفت: ما را در این خانه قرار داده اند تا بر سر ما خراب شود و کشته شویم. آن گاه علی بن الحسین به زبان رومی به نگهبانان گفت: آیا می دانید آنان چه می گویند؟ اینها چنین و چنان می گویند. نگهبانان گفتند: گفته اند که شما را فردا بیرون می برند و می کشند. سپس علی بن الحسین (ع) گفت: هرگز، خداوند چنین چیزی را نمی خواهد. آنگاه رو به آنها کرد و مطلب را به زبان خودشان به آنها فهماند». [۸] .
پی نوشت:
۱- امالی صدوق، ص ۲۳۱، مجلس ۳۱، ص ۲۴۳؛ به نقل از آن، بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۱۴۰؛ نیز ر. ک. روضه الواعظین، ج ۱، ص ۱۹۲٫
۲- شرح الاخبار، ج ۳، ص ۲۶۹٫
۳- مثیرالاحزان، ص ۱۰۲٫
۴- الملهوف، ص ۲۱۹؛ نیز ر. ک. تسلیه المجالس، ج ۲، ص ۳۹۶٫
۵- الارشاد، ج ۲، ص ۱۲۲؛ اعلام الوری، ص ۲۴۹٫
۶- در روایت دلائل الامامه آمده است: «آنان را درون خانه ای قرار دادند»؛ و این درست تر است.
۷- بصائر الدرجات، ص ۳۳۸، باب ۱۲، ح ۱؛ به نقل از آن بحارالانوار،، ج ۴۵، ص ۱۷۷؛ نیز ر. ک. المناقب، ج ۴، ص ۱۴۵٫
۸- دلائل الامامه، ص ۲۰۴، ح ۱۲۵٫
**************************
مقتل حرکت کاروان به سوی کوفه وشام
مدت اقامت اهل بیت علیهم السلام در شام
تنها کسی که از مورخان کهن به مدت اقامت اهل بیت(ع) در شام تصریح کرده است، قاضی ابوحنیفه، نعمان بن محمد تمیمی مغربی، متوفای سال ۳۶۳ هجری است. او می گوید: «آنها یک و نیم ماه در آنجا ماندند» [۱] سید بن طاووس در نقلی نزدیک به این می گوید: «یک ماه در آنجا ماندند» [۲] اما دیگران تنها به ذکر عنوان کلی بسنده کرده اند. مثل شیخ مفید که می گوید: «چند روز در آنجا ماندند» [۳] طبری نیز از وی نقل کرده است. [۴] .
آری علامه ی مجلسی به نقل برخی از کتاب های اصحاب آورده است که آنان مدت ده روز در شام اقامت کردند، آنجا که می گوید: «بنابر نقل مدت هفت روز برایش عزا گرفتند. چون روز هشتم فرارسید، یزید آنان را فراخواند و به آنها پیشنهاد ماندن داد. اما آنها نپذیرفتند و آهنگ بازگشت به مدینه کردند، پس برایشان کجاوه ساختند» [۵] اما معلوم نیست که ایشان مطلب را از کجا نقل کرده و این روایت قابل استناد نیست.
اگر نقل ابن سعد را بپذیریم که یزید کس به مدینه فرستاد و از آنجا چند تن از موالی سالمند بنی هاشم نزد وی آمدند و او چند تن از موالی ابوسفیان را با آنها همراه کرد و سپس اسیران را همراهشان به مدینه فرستاد [۶] ، در این صورت – با توجه به زمان فرستادن پیک به مدینه و بازگشت آنها به شام – به طور یقین مدت اقامتشان بیشتر می شود.
پی نوشت:
۱ – شرح الاخبار، ج ۳، ص ۲۶۹٫
۲-اقبال الاعمال، ص ۵۸۹٫
۳- الارشاد، ج ۲، ص ۱۲۲٫
۴- اعلام الوری، ص ۲۴۹٫
۵- بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۱۹۶٫
۶- الطبقات الکبری، ص ۸۴٫
*************************
مقتل حرکت کاروان به سوی کوفه وشام
خطبه حضرت امام سجاد علیه السلام در شام مجلس یزید
پس از آنکه یزید در محراب نشست و اسرای آل رسول در مسجد حاضر شدند برای تبرئه کردن خود از جنایتی که مرتکب شده و بخاطر عوام فریبی ، امر کرد خطیبی به منبر برود و از آل ابی سفیان و یزید مدیحه سرایی کند و علی بن ابی طالب و حسین بن علی علیهما السلام را مورد نکوهش و ملامت قرار دهد.
خطیب بر منبر رفت و چنین کرد که یزید دستور داده بود. در چنین شرایطی امام سجاد علیه السلام سکوت را شکست و با خشم فریاد زد:
وَیلَکَ اَیُّهَا الخاطِب اِشتَرَیتَ رِضَا المَخلُوقِ بِسَخَطِ الخالِق فَتَبَوَّءَ مَقعَدَکَ مِنَ النّار
یعنی: وای بر تو ای خطیب تو خوشنودی مخلوق را به خشم خالق فروختی و جایگاه خود را در آتش دوزخ قرار دادی.
با این فریاد نفس در سینه خطیب حبس شد و فضای مسجد را سکوت فرا گرفت و مردم متوجه امام شدند.
آنگاه امام رو به یزید فرمود: یا یزید ائذن لی حتى أصعد هذه الأعواد فأتکلم بکلمات لله فیهن رضا ، و لهؤلاء الجلساء فیهن أجر و ثواب
یعنی: ای یزید به من اجازه بده بالای این چوبها بروم و سخنانی بگویم که رضای خدا را در پی داشته باشد و و موجب ثواب و اجر حاضران گردد…
یزید از اجازه دادن امتناع ورزید ولی حاضران از هر طرف خواستند که یزید اجازه دهد
یزید در جواب گفت : اگر به منبر برود پایین نمی آید مگر اینکه آبروی من و آل سفیان را ببرد.
فرزند یزید (معاویه) در جمع حاضر بود گفت: پدر اجازه بده به منبر رود صدایش به جایی نمی رسد.
یزید جواب داد فرزندم شما اینها را نمی شناسید اینها علم فصاحت را از پدرانشان به ارث برده اند می ترسم از سخنانش فتنه ای رخ دهد که گریبان گیر ما شود. حاضران مجددا اصرار کردند یزید گفت:
إنه من أهل بیت قد زقوا العلم زقا
او از اهل بیت محمد است که علم را چشیده اند بطور کامل.
سر انجام یزید مجبور به اجازه شد و امام بر منبر قرار گرفت و و اینچنین فرمود:
أیها الناس أعطینا ستا وفضلنا بسبع : أعطینا العلم ، والحلم ، والسماحه ، والفصاحه ، والشجاعه ، والمحبه فی قلوب المؤمنین ، و فضلنا بأن منا النبی المختار محمدا ، و منا الصدیق ، و منا الطیار ، و منا أسد الله و أسد رسوله ، و منا سبطا هذه الأمه ، من عرفنی فقد عرفنی و من لم یعرفنی أنبأته بحسبی ونسبی أیها الناس أنا ابن مکه و منى ، أنا ابن زمزم والصفا ، أنا ابن من حمل الرکن بأطراف الردا ، أنا ابن خیر من ائتزر وارتدى ، أنا ابن خیر من انتعل واحتفى ، أنا ابن خیر من طاف و سعى ، أنا ابن خیر من حج ولبى ، أنا ابن من حمل على البراق فی الهوا ، أنا ابن من أسری به من المسجد الحرام إلى المسجد الأقصى ، أنا ابن من بلغ به جبرئیل إلى سدره المنتهى ، أنا ابن من دنا فتدلى فکان قاب قوسین أو أدنى ، أنا ابن من صلى بملائکه السماء ، أنا ابن من أوحى إلیه الجلیل ما أوحى ، أنا ابن محمد المصطفى ، أنا ابن علی المرتضى ، أنا ابن من ضرب خراطیم الخلق حتى قالوا : لا إله إلا الله أنا ابن من ضرب بین یدی رسول الله بسیفین ، و طعن برمحین ، و هاجر الهجرتین ، و بایع البیعتین ، و قاتل ببدر و حنین ، و لم یکفر بالله طرفه عین ، أنا ابن صالح المؤمنین ، و وارث النبیین ، و قامع الملحدین ، و یعسوب المسلمین ، و نور المجاهدین و زین العابدین ، و تاج البکائین ، و أصبر الصابرین ، و أفضل القائمین من آل یاسین رسول رب العالمین ، أنا ابن المؤید بجبرئیل ، المنصور بمیکائیل ، أنا ابن المحامی عن حرم المسلمین ، وقاتل المارقین والناکثین والقاسطین ، والمجاهد أعداءه الناصبین و أفخر من مشى من قریش أجمعین ، و أول من أجاب واستجاب لله و لرسوله من المؤمنین ، و أول السابقین ، و قاصم المعتدین ، و مبید المشرکین ، و سهم من مرامی الله على المنافقین ، و لسان حکمه العابدین ، و ناصر دین الله ، و ولی أمر الله ، و بستان حکمه الله ، وعیبه علمه سمح ، سخی ، بهی ، بهلول ، زکی ، أبطحی ، رضی ، مقدام ، همام صابر ، صوام ، مهذب ، قوام ، قاطع الأصلاب ، و مفرق الأحزاب ، أربطهم عنانا ، و أثبتهم جنانا ، و أمضاهم عزیمه ، و أشدهم شکیمه ، أسد باسل ، یطحنهم فی الحروب إذا ازدلفت الأسنه ، و قربت الأعنه ، طحن الرحا و یذروهم فیها ذرو الریح الهشیم ، لیث الحجاز ، وکبش العراق ، مکی مدنی خیفی عقبی بدری أحدی شجری مهاجری ، من العرب سیدها ، و من الوغى لیثها ، وارث المشعرین وأبو السبطین : الحسن والحسین ، ذاک جدی علی بن أبی طالب ثم قال: أنا ابن فاطمه الزهراء ، أنا ابن سیده النساء العالمین انا ابن المقتول ظلما أنا ابن المحزوز الرأس من القفا ، أنا ابن العطشان حتى قضى ، أنا ابن طریح کربلاء ، أنا ابن مسلوب العمامه والرداء ، أنا ابن من بکت علیه ملائکه السماء ، أنا ابن من ناحت علیه الجن فی الأرض والطیر فی الهواء ، أنا ابن من رأسه على السنان یهدى ، أنا ابن من حرمه من العرق إلى تسبى ، أیها الناس ان الله تعالى وله الحمد ابتلانا أهل البیت ببلاء حسن ، حیث جعل رایه الهدى والعدل والتقى فینا ، و جعل رایه الضلاله والردى فی غیرنا.
حمد مخصوص خدایست که ابتدایی برای او نیست و همیشگی ای است که برای اوّلیت او ابتدایی نیست و آخری است که برای او انتهایی نیست و بعد از فنای مخلوقات باقی است اندازه شبها و روزها را معین کرده و بین آنها تقسیم هایی را مقسم نمود پس بزرگ و با برکت است خدایی که پادشاهی بسیار داناست
ای مردم خدا ما را به شش چیز برتری داد و به هفت چیز فضیلت بخشید، به ما علم و حلم (بردباری) و سماحت(سخاوتمندی) و فصاحت و شجاعت و محبت در دلهای مومنین ،عطا شده و به اینکه نبی مختار محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) از ماست فضیلت داده شدیم و صدیق (امیر المومنین علیه السلام مقصود است) از ماست و طیار(حضرت جعفر برادر امیر المومنین که پیامبر بخاطر قطع شدن دستان مبارکش به او لقب طیار داد و فرمود : در بهشت دو بال دارد که با آن پرواز می نماید) از ماست و شیر خدا و شیر رسولش از ماست و دو فرزند این امت دو آقایان جوانان اهل بهشت (مقصود امام حسن و امام حسین علیهما السلام است) از ماست.
ای مردم هر کس مرا میشناسد که می شناسد و هر کس مرا نمی شناسد به او خبر می دهم از نسبم و جایگاهم:
من پسر مکه و مِنی هستم ، من پسر زمزم و صفا هستم ، من پسر کسی هستم که رکن (مقصود حجر الاسود است) را در عبا (با گرفتن) اطرافش حمل نمود (اشاره دارد به این واقه تاریخی: حجر الاسود بر اثر خراب شدن کعبه از مکانش خارج گردیده بود و عده ای از بزرگان مکه گرد آمده بودند و هر چه حجر الاسود را در جای خود می گذاردند قرار نمی گرفت زیرا طبق آنچه در روایات شیعه آمده حجر الاسود باید به دست معصوم در جای خود قرار گیرد ، برای همین متحیر بودند که چه کنند در این هنگام حضرت ختمی مرتبت (ص)که در آن هنگام هنوز به رسالت مبعوث نگردیده بود ، وارد مسجد الحرام گردید و به آنها فرمود: برای اینکه همه در این شرافت شریک باشند عبایی پهن کنند و حجر الاسود را در میان آن بگذارند و آن را حمل کنند تا کنار کعبه، آنگاه با دستان مبارکش آن را در جای خود قرار داد و حجر در جای خود قرار گرفت) من پسر کسی هستم که بهترین قبا پوش هاست و بهترین کسی است که کمر بند بست (کمر را در راه خدا محکم بست) ، من پسر کسی هستم که نعلین و لباس احرام پوشید ، من پسر بهترین طواف و سعی کنندگانم ، من پسر بهترین حج کنندگان و لبیک گویانم ، من پسر کسی هستم که با براق در هوا حمل شد ، من پسر کسی هستم که از مسجد الحرام تا مسجد الاقصی سیر داده شد ، من پسر کسی هستم که با جبرئیل تا صدره المنتهی رسید ، من پسر کسی هستم که (در معراج) بالا رفت و نزدیک شد تا گردید محل اتصال دو قوص بلکه بالاتر ، من پسر کسی هستم که با ملائکه آسمان نماز خواند ، من پسر کسی هستم که (خدای) جلیل بر او وحی نمود آنچه وحی نمود ، من پسر محمد مصطفایم (صلی الله علیه و آله) من پسر علی مرتضایم ، من پسر کسی هستم که به خرطومهای (بینی ها) خلق (خدا) زد تا گفتند: لا اله الا الله ، من پسر کسی هستم که در حضور رسول خدا با دو شمشیر می جنگید ، و با دو نیزه ضربه میزد ، و دو هجرت داشت و دو بیعت نمود و به سوی دو قبله نماز خواند و در بدر و حنین جنگید و (به اندازه) حرکت چشمی به خداوند کفر نورزید ، من پسر صالح ترین مومنان و وارث انبیا و از بین برنده روی برگردانان از حق و پادشاه مسلمانان و نور جهاد کنندگان و زینت عبادت کنندگان و تاج گریه کنندگان و صبر کننده ترین صبر کنندگان و با فضیلت ترین قیام کنندگان از آل یس و آل رسول خدای عالمیانم
من پسر کسی هستم که با جبرئیل تایید گردید ، به میکاییل یاری گردید ، من پسر کسی هستم که از حرم مسلمانان حمایت نمود و با ناکسین ( پیمان شکنان ، اشاره به جنگ جمل دارد) و قاسطین (یعنی ظالمان ، که مقصود معاویه و اصحاب اوست ، اشاره به جنگ صفین) و مارقین (از دین خارج شدگان ، اشاره به جنگ نهروان) جنگید و با دشمنان ناصبی خود جنگید و بهترین رویه ها و خلق و خوی ها را در میان تمام قریش دارا بود و در میان مومنین اولین کسی بود که به دعوت خداوند (توسط پیامبرش) جواب داد و دیگران را هم برای جواب دادن دعوت نمود و پیشتر از تمام سبقت گیرندگان و شکننده تجاوزگران و پراکنده کننده مشرکان و تیری از تیرهای خداوند بر منافقان و زبان حکمت خدای عالمیان و یاری کننده دین خداوند و صاحب (و نگهبان) امر خداوند و باغ حکمت خداوند و مخزن علم خداوند بود ، او که بخشنده ، سخاوتمند ، خیر وصلاح ، پاکیزه و ابطحی(نام دیگر سرزمین منی) و مکی و راضی به رضای خداوند و مورد رضای اوست ، مقدام و بزرگوار و شکیبا و بسیار روزه دار و پاکباخته ی شجاع ، قمقام و قطع کننده ریشه ها (ی کفر و نفاق) و پراکنده کننده گروهها (ی باطل) بود.
در میان مبارزان میدانهای نبرد عنان گیرترینشان ، در فنون رزم ثابت ترینشان ، در گفتار (رجزها) گویاترینشان ، در اراده محکمترینشان ، در حمله و پیشروی شدید ترینشان بود.
شیری شجاع ، بارانی رگبار ، با نیزه ضربه میزد آنگاه که نوک نیزه ها و لجام مرکبها به هم نزدیک می گردید ، مانند آسیاب خرد می نمود ، آنها را در هم می پیچید مانند بادی که در نیزار افتد ، شیر حجاز بود و قهرمان عراق ، مکی بود و مدنی ، ابطحی ( ابطح نام سر زمین منی) بود و تهامی ، خیفی بود و عقبه ای ، بدری بود و اُحُدی ، شجری بود و مهاجری ، در میان عربها آقایشان و در میان عجمها شیرشان بود ، او وارث دو مشعر و پدر دو سبط (پیامبر) حسن و حسین بود ، محل ظهور عجائب و پراکنده کننده سپاهیان دشمن و شهاب درخشان و شیر پیروز خداوند و مطلوب هر طلب کننده ای بود ، او جد من علی بن ابی طالب علیه السلام است.
من پسر خدیجه کبری هستم ، من پسر پاره تن پیامبر فاطمه زهرا بانوی تمام زنان عالمیان علیهما السلام هستم.
من پسر کسی هستم که به ظلم کشته شد ، من پسر کسی هستم که از قفا سر از بدنش جدا شد ، من پسر کسی هستم که تشنه بود تا جان داد ، من پسر کسی هستم که (بدنش) در کربلا رها شد ، من پسر کسی هستم که امامه و ردا از او گرفته شد ، من پسر کسی هستم که ملائک آسمان بر او گریستند من پسر کسی هستم که جنیان در زمین و پرندگان در هوا بر او نوحه گری نمودند ، من پسر کسی هستم که سرش بالای نیزه هدایت گری می نمود ، من پسر کسی هستم که حرمش (خانواده اش) از عراق تا شام به اسیری برده شدند.
ای مردم بدرستیکه خداوند بلند مرتبه که حمد مخصوص اوست امتحان نمود اهل بیت را به بلایی نیکو از این لحاظ که پرچم هدایت و عدل و تقوی را در میان ما قرار داد و پرچم گمراهی و ارتداد (بی دین شدن) را در غیر ما قرار داد.
در این هنگام شور و هیجان عجیبی بر جمعیت حاضر مسلط گردید کسی نمی توانست از شدت گریه اشک خود را کنترل نماید عده ای خشمگین فریاد می زدند و عده ای دیگر به یزید و دستگاهش دشنام می دادند و می رفت که این اتفاق به انقلابی مبدل گردد.
یزید که سخت مضطرب شده بود به موذن گفت اذان بگو و هدفش این بود که با بلند شدن صدای اذان امام را ساکت کند.
موذن بر خاست و گفت: الله اکبر
تا صدای موذن بلند شد امام علیه السلام سکوت نمود و تا کلمه تکبر موذن تمام شد امام فرمود:
کبیرا لا یقاس و لا یدرک بالحواس
یعنی: بزرگی که با چیزی مقایسه نمی شود و با حواس درک نمی گردد.
وقتی موذن گفت : اشهد ان لا اله الا الله امام فرمود:
شهد بها شعری و بشری و لحمی و دمی و مخی و عظمی
یعنی: به لا اله الا الله شهادت می دهد مو و پوست و گوشت و خون و مغز و استخوانم.
موذن گفت: اشهد ان محمدا رسول الله
در این هنگام امام امامه از سر گرفت و رو به موذن فرمود: تو را به این محمد صلی الله علیه و آله ساعتی خاموش باش. سپس حضرت رو به یزید فرمود: ای یزید! این محمد که نام او با عظمت برده می شود جد توست یا جد من؟ اگر بگویی جد توست همه می دانند تو دروغ گفته ای و اگر جد من است چرا پدرم را مظلومانه کشتی؟ اموالش را به غارت بردی و اهل بیتش را اسیر کردی؟
در این لحظه امام علیه السلام با دست مبارک گریبان لباسش را پاره کرد و سخت گریست سپس فرمود: به خدا قسم! اگر در دنیا کسی باشد که جدش رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم باشد آن شخص منم.
آنگاه امام سجاد ع رو به مردم نمود و فرمود: مردم! چرا یزید پدرم را کشت؟ چرا ما را مانند آنها که از اسلام بیگانه اند اسیر کرد؟
آنگاه رو به یزید فرمود: یزید! با این همه جنایات باز تو می گویی اشهد ان محمدا رسول الله و در مقابل قبله می ایستی؟ در حالیکه در روز قیامت جدم و پدرم دشمن تو هستند.
یزید که اوضاع را برای خود نامناسب می دید فریاد زد و به موذن گفت: بگو قد قامت الصلاه
در این هنگام بین مردم همهمه شد بعضی نماز خواندند (یعنی به یزید اقتدا کردند) و بعضی نماز نخوانده متفرق شدند.
منابع:
۱- بحار الانوار(علامه مجلسی) ج ۴۵ ص ۱۳۸و۱۷۴٫
۲- العوالم الامام حسین ع (شیخ عبد الله بحرانی) ص ۴۳۸٫
۳- معالم المدرستین(سید مرتضی عسکری) ج ۳ ص۱۶۶٫
۴- کتاب الفتوح(احمد بن اعثم کوفی)ج ۵ ص ۱۳۳٫
۵-حقوق ال البیت ع فی الکتاب و السنه باتفاق الامه(شیخ محمد حسین الحاج)ص ۸۶٫
۶- الاحتجاج(شیخ طبرسی) ج۲ ص ۳۹٫
۷- مناقب ال ابی طالب( ابن شهر آشوب) ج ۳ ص ۳۰۵٫
۸- لواعج الاشجان (سید محسن امین) ص ۲۳۶٫
۹- رجال ترکوا بصمات علی قسمات التاریخ( سید لطیف قزوینی)ص ۱۳۶٫
۱۰- بلاغه الامام علی بن الحسین ع( جعفر عباس الحائری) ص ۹۷٫
۱۱- چهارده نور پاک (دکتر عقیقی بخشایشی)ج۶٫
۱۲- من اخلاق الامام حسین(عبد العظیم مهتدی بحرانی)ص ۲۷۱٫
۱۳-موسوعه شهادت معصومین ع (لجنه الحدیث فی معهد باقر العلوم ) ج ۲ ص ۳۸۰٫
۱۴- شرح احقاق الحق (السید مرعشی)ج ۱۲٫
۱۵- الاخلاق الحسینیه ع (جعفر بیاتی) ص ۱۰۸٫
۱۶- جهاد الامام سجاد ع (سید محمد رضا جلالی) ص ۵۱٫
**************************
مقتل حرکت کاروان به سوی کوفه وشام
سکینه دختر امام حسین علیه السلام در شام
ابن نما گوید: سکینه (س) در دمشق چنین خوابی دید: گویی که پنج بزرگوار نورانی پیش آمدند. روی سر هر کدام پیری ایستاده بود و فرشتگان پرامونشان را گرفته بودند.
خدمتکاری نیز پیاده با آنها می رفت. آن نژادگان رفتند و خدمتکار آمد و به من نزدیک شد و گفت: ای سکینه، جدت سلامت می رساند. گفتم: بر رسول خدا سلام باد. ای پیک رسول خدا تو که هستی؟ گفت: خدمتکاری از خدمتکاران بهشت. گفتم: این پیرانی که همراه این نژادگان آمده اند کیستند؟ گفت: اول آدم، دو ابراهیم خلیل الله، سوم موسی کلیم الله و چهارم عیسی روح الله است. گفتم: آن کسی که محاسنش را گرفته و می افتد و بلند می شود کیست؟ گفت: جدت رسول خدا (ص). گفتم: به کجا می روند؟ گفت: سوی پدرت حسین (ع).
من رفتم و کوشیدم خود را به وی برسانم و بگویم که ستمگران، پس از او با ما چه کرده اند. در همین حال بود که دیدم پنج کجاوه از نور آمدند درون هر یک از آنها زنی است. گفتم: این زنانی که می آیند چه کسانی هستند. گفت: اولی حوا، مادر انسانها، دومی آسیه دختر مزاحم، سومی مریم، دختر عمران، چهارمی خدیجه، دختر خویلد، و پنجمی دست بر سرش نهاده و می افتد و بلند می شود. گفتم: او کیست؟ گفت: جده ات فاطمه(س)، دختر محمد (ص)، مادر پدرت. گفتم: به خدا سوگند به او خواهم گفت که با ما چه کرده اند.
سپس خود را به او رساندم و در برابرش ایستادم و گریه کنان گفتم: مادر جان! به خدا سوگند حق ما را انکار کردند. مادر جان! به خدا سوگند جمع ما را از هم پراکندند؛ مادر جان! به خدا سوگند حریم ما را مباح کردند. مادر جان! به خدا سوگند پدرمان حسین را کشتند. فرمود: ای سکینه! بس است، دیگر مگو که جگرم را سوزاندی و بندهای قلبم را پاره کردی. این پیراهن پدرت حسین همیشه با من است و از من جدا نخواهد شد تا آنکه خدای را با آن دیدار کنم.
سپس بیدار شدم و خواستم که آن خواب را پوشیده نگهدارم ولی برای خانواده ام بازگو کردم؛ که میان مردم شایع شد». (۱) .
سید بن طاووس ضمن نقل بخشی از خواب از زبان سکینه نقل کرده که این خواب در چهارمین روز اقامت در شام دیده است. (۲) علامه ی مجلسی جزئیات بیشتری را به نقل از برخی تألیفات شیعی نقل کرده است. (۳) .
پی نوشت ها:
۱- مثیرالاحزان، ص ۱۰۴، به نقل از آن بحارالانوار،، ج ۴۵، ص ۱۴۰٫
۲- الملهوف، ص ۲۲۰٫ در آنجا آمده است: سکینه در خواب به جدهاش فاطمه زهرا گفت: مادر جان! به خدا سوگند حق ما را انکار کردند، مادر جان! به خدا سوگند، جمع ما را پراکنده ساختند. مادر جان! به خدا سوگند، حریم ما را مباح شمردند. مادر جان! به خدا سوگند، پدرمان حسین را کشتند.
۳- بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۱۹۴٫
**********************
مقتل حرکت کاروان به سوی کوفه وشام
شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها درخرابه شام
در کامل بهائى(۱) از حاویه(۲) نقل کرده که زنان خاندان نبوّت در حالت اسیرى حال مردانى که در کربلا شهید شده بودند بر پسران و دختران ایشان پوشیده مى داشتند، و هر کودکى را وعده مى دادند که پدر تو به فلان سفر رفته است بازمى آید، تا ایشان را به خانه یزید آوردند. دخترکى بود چهارساله، شبى از خواب بیدار شد گفت: پدر من حسین علیه السّلام کجا است؟ این ساعت او را به خواب دیدم، سخت پریشان بود. زنان و کودکان جمله در گریه افتادند و فغان از ایشان برخاست.
یزید خفته بود، از خواب بیدار شد و حال تفحّص کرد، خبر بردند که حال چنین است. آن لعین در حال گفت که: بروند و سر پدر را بیاورند و در کنار او نهند، پس آن سر مقدّس را بیاوردند و در کنار آن دختر چهارساله نهادند.
پرسید این چیست؟
گفتند: سر پدر تو است.
آن دختر بترسید و فریاد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز جان به حق تسلیم کرد.
نقل مبسوط تر دیگر
و بعضى این خبر را به وجه ابسط نقل کرده اند:(۳)
آن سر مقدس را در زیر سرپوشى قرار داده در مقابل او نهادند.
کودک پرسید: این چیست؟
گفتند: سر پدرت حسین(علیه السلام) است.
دختر امام حسین(علیه السلام) سرپوش را برداشت و چون چشمش به سر مبارک پدر افتاد ناله اى از دل کشید و بیتاب شد و گفت: اى پدر! چه کسى تو را به خونت زنگین کرد؟!
چه کسى رگهاى تو را برید؟! اى پدر! چه کسى مرا در کودکى یتیم کرد؟! اى پدر! بعد از تو به چه کسى دل ببندم؟! چه کسى یتیم تو را بزرگ خواهد کرد؟! اى پدر! انیس این زنان و اسیران کیست؟! اى کاش من فدایت شده بودم! اى کاش من نابینا شده بودم! اى کاش من در خاک آرمیده بودم و محاسن به خون خضاب شده تو را نمىدیدم!
آنگاه لب کوچک خود را بر لبهاى پدر نهاد و گریه شدیدى کرد و از هوش رفت! هر چه تلاش کردند، به هوش نیامد، و این عزیز حسین(علیه السلام) در شام به شهادت رسید. (۴)
لازم به ذکر است که نام حضرت رقیه(س) در این کتاب های تاریخی تصریح و در برخی نیز به ماجرای شهادتش اشاره شده است:
لهوف سید ابن طاووس،۱۴۱- معال بستین،ج۲،ص۱۶۱، منتخب تریهی ودعوه الحسنیۀ آیت الله آقا شیخ محمد باقر بهاری- ریاحین الشریعۀ محلاتی ج۳،ص۳۰۹-منتخب التواریخ ملا هاشم خراسانی ص۲۹۸
و کان للحسین علیه السلام بنت صغیره لها أربع سنین قامت لیله من منامها و قالت : أین أبی الحسین علیه السلام فإنی رأیته الساعه فی المنام مضطربا شدیدا. فلما سمعن النسوه ذلک بکین و بکى معهن سائر الأطفال و ارتفع العویل ، فانتبه یزید من نومه و قال : ما الخبر؟ ففحصوا عن الواقعه و قصوها علیه ، فأمر بأن یذهبوا برأس أبیها إلیها فأتوا بالرأس الشریف و جعلوه فی حجرها، فقالت : ما هذا؟ قالوا: رأس أبیک . ففزعت الصبیه و صاحت فمرضت و توفیت فی أیامها بالشام(۵).
و روی هذا الخبر فی بعض التألیفات بوجه أبسط و فیه: فجاؤوا بالرأس الشریف إلیها مغطى بمندیل دیبقی، فوضع بین یدیها و کشف الغطاء عنه فقالت:
ما هذا الرأس؟ قالوا: إنه رأس أبیک. فرفعته من الطست حاضنه له و هی تقول: یا أبتاه من ذا الذی خضبک بدمائک، یا أبتاه من ذا الذی قطع وریدیک، یا أبتاه من ذا الذی أیتمنی على صغر سنی، یا أبتاه من بقی بعدک نرجوه، یا أبتاه من للیتیمه حتى تکبر- و ذکر لها من هذه الکلمات إلى أن قال:- ثم إنها وضعت فمها على فمه الشریف و بکت بکاء شدیدا حتى غشی علیها، فلما حرکوها فإذا هی قد فارقت روحها الدنیا. فلما رأى أهل البیت ما جرى علیها أعلوا بالبکاء و استجدوا العزاء، و کل من حضر من أهل دمشق فلم یر ذلک الیوم الا باک و باکیه. انتهى(۶).- نفس المهموم، الشیخ عباس القمی،۴۱۶-
پی نوشت:
۱٫ کامل بهائى، ج ۲، ص ۱۷۹٫
۲٫ الحاویه تألیف قاسم بن محمّد بن احمد مأمونى از دانشوران اهل سنت است. نک: فوائد الرضویه، ص ۱۱۲٫
۳٫ و نیز نک: منتخب طریحى، ج ۱، ص ۱۴۱؛ کامل بهائى، ج ۲، ص ۱۷۹؛ نفس المهموم، ص ۴۵؛ الدمعه الساکبه، ج ۵، ص ۱۴۱٫
۴٫ نفس المهموم ۴۵۶؛ الدمعه الساکبه ۵/۱۴۱٫
۵٫ کامل بهائى، ج ۲، ص ۱۷۹٫
۶٫ کامل بهائى، ج ۲، ص ۱۷۸٫
*************************
مقتل حرکت کاروان به سوی کوفه وشام
خطبههای حضرت زینب کبری سلام الله علیها ازعصرعاشوراتا کوفه و شام
خطاب اول:
زینب دستهای خود را در زیر آن پیکر مقدس برد وبه طرف آسمان بالا آورد وگفت:
«اِلهی تَقَبِّل مِنّا هذاَالقربان» «خداوندا، این قربانی را از ما قبول کن»
حال در وادی مصیبت هابرده زینب دو دست را بالا
رو نموده به جانب معبودگفت با او هر آنچه در دل بود
گفت او با خدای جّل علاکاین شهید مرا قبول نما
خطاب دوم:
زینب فرمود:
یا مُحمّداه صَلّی’ علیکَ ملائِکهُالسَّماءِ، هذا حُسَینٌ بِالَعَراءِ، مُرَمَّلُ بِالدِّماءِ، مُقَطَّعُالاَعضاءِ وَبَناتُکَ سَبای’ا وَ ذُرَیّتُکَ قتلی، تُسفی’ علیهم الصّبا فَاَبْکَتْ کُلَّ صَدیقً عَدّو ؛
«ای رسول خدا، ای آن که ملائکه زمین وآسمان بر تو درود میفرستد، این حسینتوست که اعضای او را پارهپاره کردند، سر او را از قفا بریدند.»
این حسین توست که جسد او در صحرا افتاده، در حالی که بادها بر او میوزند وخاکبر او مینشانند. پس هر دشمن ودوستی را گریاند.
زینب آن بانوی ستمدیده که چنین داغ را کنون دیده
رو به سوی مدینه چون بنمود با غم ودرد خود دو لب بگشود
گفت با جدّ خود رسول خدا نظری کن به سوی کرب وبلا
یا محمد، حسین تو این جاست پیکرش بی سرش دگر تنهاست
سر او از قفا جدا گردند تو ندانی به ما چهها کردند
جسم او پارهپاره گردیده همه را دیدگان ما دیده
جسدش در محیط سوزان است چشم عالم ز درد گریان است
خطبه سوم:
بعد از آن زینب خطاب به مادر خود گفت:
«ای مادر، ای دختر خیرالبشر، نظری به صحرای کربلا افکن وفرزند خود را ببین کهسرش بر نیزه مخالفان وتنش در خاک وخون غلطان است! این جگر گوشهتوست کهدراین صحرا روی خاک افتاده ودختران خود را ببین که سراپرده آنها را سوزاندند وایشانرا بر شتران برهنه سوار کردند وبه اسیری میبرند. ما فرزندان توایم که در غربت گرفتارشدیم.
حالیا رو به مادر خود کرد این چنین او سخن به لب آورد
گفت ای دختِ پاک پیمبر نظری سوی کربلا آور
بنگر این جا زمین کرب وبلاست که حسین تو سرجدا اینجاست
مظهر مهر وپاکی وایمان جسم پاکش بُوَد به خون، غلطان
جسم او روی خاک افتاده دخترانت اسیر ودرمانده
بر شترهای بی جهاز سوار داده از کف همه توان وقرار
همه دختران گرفتارند درد غربت به سینهها دارند
خطبه چهارم:
سپس با چشمی خون فشان روی به جسد سرور شهیدان کرد وگفت:
بِابی مَنْ اَضْحی’، عَسکَرُهُ فی یَوْمِ الاِثنین نَهبا، بِابی مَنْ فِسْطاطُهُ مُقطَّعُ العُری’.
بِابی مَنْ لا غائِبُ فَیُرْتَجی’ وَ لا’ جَریحُ فَیُداوی’. بِابی مَنْ نَفْسی لَهُ الْفِداء.
بِاَبی المَهْمُوم حتی’ قضی. بِاَبی العَطْشان حتّی ما مَضی’. بِاَبی مَنْ شیْبَتُهُ تَقطِرُ بِالِّدماء.بِاَبی مَنْ جَدُّهُ رسولُ اِلهِ السّماء. بِاَبی مَن هُوَ سِبْطُ نَبیّ الهُدی’.بِاَبی محمّد المصطفی. بِاَبی خدیجَهُ الکبری’. بِاَبی علیُّ المرتَضی’. بِاَبی فاطمه الزَّهراءِ سَیِّدهِالنِّساءِ. بِاَبی مَنْ رُدَّتْ لَهُ الشَّمسُ وَ صَلّی’.
به فدای آن کس که سپاهش روز دوشنبه غارت شد. به فدای آنکس که ریسمانخیامش راقطع کردند. بفدای آن کس که نه غایب است تا امید بازگشتنش باشد ونهمجروح است که امید بهبودیش باشد. به فدای آن کس که جان من فدای او باد. به فدایآن کس که با دلی اندوهناک وبا لبی تشنه او را شهید کردند. به فدای آنکس که ازمحاسناش خون میچکید. به فدای آنکس که جدّ او رسول خداست واو فرزند پیامبرمحمد مصطفی وخدیجه کبری وعلی مرتضی وفاطمه زهرا سیده زنان است. به فدایآن کس که خورشید برای او بازگشت تا نماز گزارد.
زینب اکنون به دشت کرب وبلا هست با چشم خون فشان، آن جا
با دلی غمگنانه وپر درد روی بر سرور شهیدان کرد
گفت: جانم فدای جان حسین جسم گلگون وناتوان حسین
که سپاهش چنان که غارت شد به حریمش بسی جسارت شد
قطع کردند ریسمان خیام تا که یاران او کِشند به دام
آن که غایب ز چشم یاران نیست از نظرها تمام، پنهان نیست
حال صد چاک، جسم پاک وی است نتوان در ره امید، نشست
به فدایش که با لبی عطشان جان خود داد در ره ایمان
به فدایش که از محاسن او گشته گلگون تمام، چهره ومو
آن که جدّش رسول پاک خداست جدّهاش هم خدیجه کبری’ است
آن شهیدی که مادرش زهراست پدرش هم علی، ولی خداست
آنکه خورشید بهر او برگشت تا که وقت نماز جانان گشت
خطبه پنجم:
زینب آن گاه اصحاب پیامبر را مخاطب قرار داد وگفت:
یا حُزناه! یا کُرباه! اَلیَومَ ماتَ جدّی رسولُالله، یا اصحابَ محمّداهُ! هؤلاءِ ذُریّهالمصطفی’ یُساقونَ سَوْقَ السَّبایا؛
«امروز جدّم رسول خدا از دنیا رفته، ای اصحاب پیامبراینان ذریّه رسول خدا هستند که آنان را همانند اسیران میبرند.»
از گفتار زینب، تمامی سپاهیان دشمن به گریه افتادند ووحوش صحرا وماهیان دریابی قراری کردند.
زینب اکنون به حال غصه ودرد تا بر اصحاب جدّ خود رو کرد
گفت جدّم، رسول پاک خداست گر که رفتهست از میان شما
حال، ذریّه رسول اللّه به اسیری کشاندهاید به راه
همه آگه ز ماجرا هستید پس چرا لب ز گفتگو بستید
که تمام سپاهی دشمن گریه کردند از خطابه زن
زنِ والای دهر چون زینب که بر آورد آن سخن بر لب
خطبه تاریخی حضرت زینب سلام الله علیها در شام
در مجلس یزید، هنگامى که چشم زینب کبرى(علیها السلام) به سر خونین برادرش امام حسین(علیه السلام) افتاد، با صداى محزونى که دل ها را به وحشت مى انداخت فریاد زد: «یا حُسَیْناهُ! یا حَبیبَ رَسُولِ اللهِ! یَابْنَ مَکَّهَ وَ مِنى، یَابْنَ فاطِمَهَ الزَّهْراءِ سَیِّدَهَ النِّساءِ، یَابْنَ بِنْتِ الْمُصْطَفى»؛ (اى حسین اى محبوب رسول خدا، اى پسر مکه و منا، اى پسر فاطمه زهرا، بانوى همه زنان جهان، اى پسر دختر (محمد) مصطفى).
راوى این ماجرا نقل مى کند: به خدا سوگند با این نداى زینب(علیها السلام)، تمام کسانى که در مجلس بودند گریستند و در آن حال یزید ساکت بود…!!
یزید دستور داد چوب خیزرانش را آوردند و با آن به لب و دندان امام حسین(علیه السلام) مى زد. ابو برزه اسلمى (که از صحابه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) بود و در آن مجلس حضور داشت) خطاب به یزید گفت: اى یزید! آیا با چوبدستى ات به دندان حسین فرزند فاطمه مى زنى؟! من به چشم خود دیدم که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)، لب و دندان حسین(علیه السلام) و برادرش حسن(علیه السلام) را مى بوسید و مى فرمود: «أَنْتُما سَیِّدا شَبابِ أهْلِ الْجَنَّهِ، فَقَتَلَ اللهُ قاتِلَکُما وَلَعَنَهُ، وَأَعَدَّلَهُ جَهَنَّمَ َوساءَتْ مَصیراً»؛ (شما دو نفر، سرور جوانان اهل بهشتید، خداوند کشنده شما را بکشد و مورد لعن قرار دهد و براى او جهنم را فراهم ساخته و بد جایگاهى است).
یزید خشمگین شد و دستور داد او را از مجلس بیرون کردند.
یزید که سرمست از باده غرور بود و گمان مى کرد در کربلا پیروز شده، این اشعار را که سند زنده دیگرى بر عدم ایمان او و آل امیه، نسبت به مبانى اسلام بود، با صداى بلند خواند: (۱)
«لَیْتَ أَشْیاخی بِبَدْر شَهِدُوا جَزِعَ الْخَزْرَجُ مِنْ وَقْعِ الاَْسَلْ
فَأَهَلُّوا وَ اسْتَهَلُّوا فَرَحاً ثُمَّ قالُوا یایَزیدُ لاتَشَلْ
لَسْتُ مِنْ خِنْدَفَ إِنْ لَمْ أَنْتَقِمْ مِنْ بَنی أَحْمَدَ، ما کـانَ فَعَلْ»
(کاش بزرگان من که در جنگ بدر، کشته شده بودند، امروز مى دیدند که قبیله خزرج چگونه از ضربات نیزه به زارى آمده است.
در آن حال، از شادى فریاد مى زدند و مى گفتند: اى یزید! دستت درد نکند!
من از فرزندان «خندف» (۲) نیستم، اگر از فرزندان احمد [رسول خدا(صلى الله علیه وآله)] انتقام نگیرم).
اینجا بود که زینب دختر على بن ابى طالب(علیه السلام) برخاست و خطبه اى غرّا خواند و فرمود:
«أَلْحَمْدُللهِِ رَبِّ الْعالَمینَ، وَصَلَّى اللهُ عَلى رَسُولِهِ وَآلِهِ أجْمَعینَ، صَدَقَ اللهُ کَذلِکَ یَقُولُ: ثُمَّ کَانَ عَاقِبَهَ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوأَى أَنْ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللهِ وَکَانُوا بِهَا یَسْتَهْزِئُون. (۳)
أَظَنَنْتَ یا یَزِیدُ حَیْثُ أَخَذْتَ عَلَیْنا أَقْطارَ الاَْرْضِ وَآفاقَ السَّماءِ، فَأَصْبَحْنا نُساقُ کَما تسُاقُ الأُسارى أَنَّ بِنا عَلَى اللهِ هَواناً، وَبِکَ عَلَیْهِ کَرامَهً وَأَنَّ ذلِکَ لِعِظَمِ خَطَرِکَ عِنْدَهُ، فَشَمَخْتَ بِأَنْفِکَ، وَنَظَرْتَ فِی عِطْفِکَ جَذْلانَ مَسْرُوراً حِینَ رَأَیْتَ الدُّنْیا لَکَ مُسْتَوْثِقَهٌ وَالاُْمُورَ مُتَّسِقَهٌ وَحِینَ صَفا لَکَ مُلْکُنا وَسُلْطانُنا، فَمَهْلاً مَهْلاً، أَنَسِیتَ قَوْلَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ: وَ لاَ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ خَیْرٌ لاَِّنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ». (۴)
(حمد وسپاس مخصوص خداوندى است که پروردگار جهانیان است و درود خدا بر فرستاده خدا و بر خاندانش باد. خداوند راست گفت، آنجا که فرمود: «عاقبت آنان که اعمال بد مرتکب شدند، به جایى رسید که آیات خدا را تکذیب کردند وآن را به سخره گرفتند». اى یزید! آیا اکنون که زمین و آسمان را [از جهات گوناگون] بر ما تنگ کردى و ما را همانند اسیران به هر سو کشاندى، مى پندارى ما به نزد خدا خوار شدیم و تو نزد او عزیز و گرامى مى باشى؟ و تصور کردى این نشانه قدر و منزلت تو در نزد خداست؟ از این رو، باد غرور به بینى انداخته و به خود بالیدى و خرم و شادمان شدى از اینکه دیدى دنیا در کمند تو در آمده و امور تو سامان یافته و مُلک و خلافت ما در اختیار تو قرار گرفته؛ پس کمى آهسته تر! آیا سخن خداوند را فراموش کردى که فرمود: «آنها که کافر شدند [و راه طغیان پیش گرفتند] تصوّر نکنند اگر به آنان مهلت مى دهیم، به سودشان است. ما به آنان مهلت مى دهیم تا بر گناهان خود بیفزایند؛ و براى آنها عذاب خوار کننده اى [آماده شده] است».
در ادامه این خطبه کوبنده فرمود:
«أَ مِنَ الْعَدْلِ یَابْنَ الطُّلَقاءِ! تَخْدِیرُکَ حَرائِرَکَ وَ إِمائَکَ، وَ سَوْقُکَ بَناتِ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّم سَبایا، قَدْ هَتَکْتَ سُتُورَهُنَّ، وَ أَبْدَیْتَ وُجُوهَهُنَّ، تَحْدُو بِهِنَّ الاَْعداءُ مِنْ بَلد اِلى بَلد، یَسْتَشْرِفُهُنَّ أَهْلُ الْمَناهِلِ وَ الْمَناقِلِ، وَ یَتَصَفَّحُ وُجُوهَهُنَّ الْقَرِیبُ وَ الْبَعِیدُ، وَ الدَّنِیُّ وَ الشَّرِیفُ، لَیْسَ مَعَهُنَّ مِنْ رِجالِهِنَّ وَلِیُّ، وَ لا مِنْ حُماتِهِنَّ حَمِیٌّ، وَ کَیْفَ یُرْتَجى مُراقَبَهُ مَنْ لَفَظَ فُوهُ أَکْبادَ الاَْزْکِیاءِ، وَ نَبَتَ لَحْمُهُ مِنْ دِماءِ الشُّهَداءِ، وَ کَیْفَ یَسْتَبْطِأُ فِی بُغْضِنا أَهْلَ الْبَیْتِ مَنْ نَظَرَ إِلَیْنا بِالشَّنَفِ وَ الشَّنَآنِ وَ الاِْحَنِ وَ الاَْضْغانِ، ثُمَّ تَقُولُ غَیْرَ مُتَّأَثِّم وَ لا مُسْتَعْظِم:
لاََهَلُّوا و اسْتَهَلُّوا فَرَحاً *** ثُمَّ قالُوا یا یَزیدُ لا تَشَلْ
مُنْتَحِیاً عَلى ثَنایا أَبِی عَبْدِاللهِ سَیِّدِ شَبابِ أَهْلِ الجَنَّهِ، تَنْکُتُها بِمِخْصَرَتِکَ، وَ کَیْفَ لا تَقُولُ ذلِکَ وَ قَدْ نَکَأْتَ الْقَرْحَهَ، وَ اسْتَأْصَلْتَ الشَّأْفَهَ بِإِراقَتِکَ دِماءَ ذُرّیَهِ مُحَمَّد صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ، وَ نُجُومِ الاَْرْضِ مِنْ آلِ عَبْدِالمُطَّلِبِ، وَ تَهْتِفُ بِأَشْیاخِکَ، زَعَمْتَ أَنَّکَ تُنادِیهِمْ، فَلَتَرِدَنَّ وَ شِیکاً مَوْرِدَهُمْ وَ لَتَوَدَّنَّ أَنَّکَ شَلَلْتَ وَ بَکِمْتَ، وَ لَمْ تَکُنْ قُلْتَ ما قُلْتَ وَ فَعَلْتَ ما فَعَلْتَ».
(اى پسر کفّار آزاد شده! (۵) آیا این از عدالت است که تو زنان و کنیزان خود را پشت پرده ها بنشانى، ولى دختران رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را اسیر کرده و به این سو و آن سو بکشانى و در حالى که پرده حرمت آنان را دریده و چهره هاى آنان را در معرض دید مردم قرار داده اى، آنها را توسط دشمنان در شهرهاى مختلف بگردانى، تا مردم هر کوى و برزن به تماشاى آنان بنشینند و افراد دور و نزدیک و پست و شریف به چهره هایشان چشم بدوزند، با آنکه همراه آنان مردان و حمایت گرانشان نبودند؛ [ولى چه سود از این سخنان، زیرا] چگونه مى توان به حمایت و مراقبت آن کس امید داشت که [مادرش] جگر پاکان را به دهان گرفته [اشاره به داستان هند جگرخوار مادر بزرگ یزید است] و گوشتش از خون شهیدان روییده؟! و چگونه در دشمنى ما اهل بیت شتاب نکند آن کس که به ما با غرور و با نفرت، خشمگینانه و کینه توزانه نگاه مى کند و آنگاه ـ بى آنکه احساس گناه کند و ظلم و ستم خود را بزرگ بشمارد ـ [و مغرورانه] مى گوید:
«اى کاش اجداد من بودند و این صحنه ها را مى دیدند و از شادى و سرور فریاد مى زدند و مى گفتند: اى یزید! دست مریزاد».
این جمله را در حالى مى گویى که بر لب و دندان ابا عبدالله(علیه السلام) سید جوانان اهل بهشت مى زنى!
آرى، چرا چنین سخن نگویى، در حالى که با ریختن خون فرزندان رسول خدا و ستارگان زمین از خاندان عبدالمطلب، زخم دل ما را گشودى و ریشه خاندان ما را مورد تهدید قرار دادى، تو پدرانت را صدا مى زنى و خیال مى کنى آنها صدایت را مى شنوند؟! [عجله نکن!] به زودى به آنها ملحق خواهى شد؛ آن روز آرزو مى کنى که کاش دستت شل بود و زبانت لال و این سخنان را نمى گفتى و این کارها را انجام نمى دادى). سپس افزود:
«أَللّهُمَّ خُذْ بِحَقِّنا، وَ انْتَقِمْ مِنْ ظالِمِنا، وَ أَحْلِلْ غَضَبَکَ بِمَنْ سَفَکَ دِماءَنا، وَ قَتَلَ حُماتَنا، فَوَاللهِ ما فَرَیْتَ إِلاّ جِلْدَکَ، وَلا حَزَزْتَ إِلاّ لَحْمَکَ، وَ لَتَرِدَنَّ عَلى رَسُولِ اللهِ بِما تَحَمَّلْتَ مِنْ سَفْکِ دِماءِ ذُرِّیَّتِهِ، وَ انْتَهَکْتَ مِنْ حُرْمَتِهِ فِی عَتْرَتِهِ وَ لُحْمَتِهِ، حَیْثُ یَجْمَعُ اللهُ شَمْلَهُمْ، وَ یَلُمُّ شَعْثَهُمْ، وَ یَأْخُذُ بِحَقِّهِمْ وَ لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِى سَبِیلِ اللهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ. (۶) وَ حَسْبُکَ بِاللهِ حاکِماً، وَ بِمُحَمَّد صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ خَصِیماً، وَ بِجَبْرَئِیلَ ظَهِیراً، وَ سَیَعْلَمُ مَنْ سَوّى لَکَ وَ مَکَّنَکَ مِنْ رِقابِ المُسْلِمِینَ، بِئْسَ لِلظّالِمِینَ بَدَلاً، وَ أَیُّکُمْ شَرٌّ مَکاناً، وَ أَضْعَفُ جُنْداً».
(خدایا! حقّ ما را بستان و از ستمگرانِ بر ما، انتقام بگیر و خشمت را بر آن کس که خون ما را بر زمین ریخت و حامیان ما را کشت فرو فرست.
[اى یزید] به خدا سوگند [با این جنایت] جز پوست خود را ندریدى و جز گوشت خود را نبریدى و در حقیقت خود را نابود کردى؛ به یقین با حمل بارى که ـ از ریختن خون فرزندان رسول خدا و هتک حرمت آن حضرت در ارتباط با خاندان و جگر گوشه هایش ـ بر دوش دارى، بر رسول خدا وارد خواهى شد؛ در آن جا خداوند آنان را گرد خواهد آورد و پریشانى آنها را بر طرف خواهد ساخت و داد آنها را بستاند [آرى] «گمان مبر آنان که در راه خدا کشته شده اند، مرده اند، بلکه زندگان جاویدند و نزد پروردگارشان روزى مى خورند». همین بس که در دادگاهى حاضر شوى که داورش خداست و رسول خدا معارض تو و جبرئیل گواه و پشتیبان او.
به زودى آن کس که حکومت را براى تو هموار ساخت و تو را بر گرده مسلمین سوار کرد، خواهد دانست که چه کیفر بدى نصیب ظالمان خواهد شد و خواهد فهمید که جایگاه چه کسى بد است و لشکر چه کسى ضعیف تر و ناتوان تر است).
آنگاه زینب کبرى(علیها السلام) با این فراز از سخنان کوبنده اش، خطبه را به پایان برد:
«وَ لَئِنْ جَرَّتْ عَلَیَّ الدَّواهِی مُخاطَبَتَکَ، إِنِّی لاََسْتَصْغِرُ قَدْرَکَ، وَ أَسْتَعْظِمُ تَقْرِیعَکَ، وَ أَسْتَکْثِرُ تَوْبِیخَکَ، لکِنَّ العُیُونَ عَبْرى، وَ الصُّدُورَ حَرّى، أَلا فَالْعَجَبُ کُلُّ الْعَجَبِ لِقَتْلِ حِزْبِ اللهِ النُّجَباءِ بِحِزْبِ الشَّیْطانِ الطُّلَقاءِ، فَهذِهِ الاَْیْدِی تَنْطِفُ مِنْ دِمائِنا، وَ الأَفْواهُ تَتَحَلَّبُ مِنْ لُحُومِنا، وَ تِلْکَ الجُثَثُ الطَّواهِرُ الزَّواکِی تَنْتابُها العَواسِلُ، وَ تُعَفِّرُها اُمَّهاتُ الْفَراعِلِ.
وَ لَئِنِ اتَّخَذْتَنا مَغْنَماً لَتَجِدَ بِنا وَ شِیکاً مَغْرَماً حِیْنَ لا تَجِدُ إلاّ ما قَدَّمَتْ یَداکَ، وَ ما رَبُّکَ بِظَلاَّم لِلْعَبِیدِ، وَ إِلَى اللهِ الْمُشْتَکى، وَ عَلَیْهِ الْمُعَوَّلُ، فَکِدْ کَیْدَکَ، وَ اسْعَ سَعْیَکَ، وَ ناصِبْ جُهْدَکَ، فَوَاللهِ لا تَمْحُو ذِکْرَنا، وَ لا تُمِیتُ وَحْیَنا، وَ لا تُدْرِکُ أَمَدَنا، وَ لا تَرْحَضُ عَنْکَ عارَها، وَ هَلْ رَأیُکَ إِلاّ فَنَدٌ، وَ أَیّامُکَ إِلاّ عَدَدٌ، وَ جَمْعُکَ إِلاّ بَدَدٌ؟ یَوْمَ یُنادِی الْمُنادِی: أَلا لَعْنَهُ اللهِ عَلَى الظّالِمِینَ.
وَ الْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعالَمِینَ، أَلَّذِی خَتَمَ لاَِوَّلِنا بِالسَّعادَهِ وَ الْمَغْفِرَهِ، وَ لاِخِرِنا بِالشَّهادَهِ وَ الرَّحْمَهِ. وَ نَسْأَلُ اللهَ أَنْ یُکْمِلَ لَهُمُ الثَّوابَ، وَ یُوجِبَ لَهُمُ الْمَزیدَ، وَ یُحْسِنَ عَلَیْنَا الْخِلافَهَ، إِنَّهُ رَحیمٌ وَدُودٌ، وَ حَسْبُنَا اللهُ وَ نِعْمَ الْوَکیلُ».
(اگر مصیبت هاى بزرگ روزگار، کارم را به اینجا کشانده که با تو سخن بگویم، ولى [بدان] من به یقین، ارزش تو را کوچک و ناچیز، و سرزنش تو را بزرگ مى شمارم و فراوان تو را توبیخ مى کنم، ولى چه کنم که دیده ها گریان و سینه ها سوزان است.
جاى شگفتى بسیار است که گروهى الهى و برگزیده، به دست حزب شیطان و بردگانِ آزاد شده، کشته شوند و خون هاى ما از این پنجه ها[ى ناپاک] بچکد و پاره هاى گوشت ما از دهان [ناپاک] شما بیرون بیفتد و شما گرگ هاى وحشى پیوسته به سراغ آن بدن هاى پاک و پاکیزه آئید و بچه کفتارها آن ها را به خاک بمالند؟
اگر امروز [پیروزى بر] ما را غنیمتى براى خود مى دانى، به زودى آن را غرامت [و مایه زیان] خود خواهى یافت، در آن روز که جز محصول کرده خویش را نخواهى یافت. و هرگز پروردگار، به بندگانش ستم نخواهد کرد. من فقط به خدا شکوه مى کنم و تنها بر او اعتماد مى نمایم.
[اى یزید] هر چه نیرنگ دارى به کار بند و نهایت تلاشت را بکن و هر کوششى که دارى به کار گیر؛ امّا به خدا سوگند [با همه این تلاش ها] یاد ما را [از خاطره ها] محو نخواهى کرد و [چراغ] وحى ما را خاموش نتوانى نمود و به موقعیت و جایگاه ما آسیب نخواهى رساند. هرگز لکّه ننگ این کار، از تو پاک نخواهد شد. رأى و نظرت سست و زمان دولت تو اندک است و جمعیت تو به پراکندگى خواهد انجامید در آن روز که منادى ندا دهد: «لعنت خدا بر ظالمان باد».
حمد و ستایش ویژه خداوندى است که پروردگار جهانیان است، همانکه آغاز کار ما را به سعادت و مغفرت و پایان کار ما را به شهادت و رحمت رقم زد. از خداوند براى آن شهیدان پاداش کامل و افزودن بر پاداش ها، مى طلبم و [از او مى خواهم که] ما را جانشین نیک آنها قرار دهد؛ او مهربان و دوستدار است و خداوند ما را کافى است و او بهترین حامى ماست). (۷)
این خطبه غرّا، یکى از فصیح ترین و کوبنده ترین خطبه هاى تاریخ اسلام است؛ گویى تمام آن از روح بلند على بن ابى طالب(علیه السلام) و شجاعت بى نظیرش تراوش کرده و بر زبان دخترش زینب کبرى(علیها السلام) جارى شده که با همان زبان و همان منطق پدر سخن مى گوید.
آنچه در اینجا مى توان فهرستوار به آن اشاره کرد این است که این خطبه از هفت بخش مختلف که هفت هدف مهم را دنبال مى کند، تشکیل یافته است:
۱٫ نخست این بانوى شجاع اسلام با چند جمله کوبنده، غرور یزید را در هم مى شکند و با آیه اى از قرآن، موضعش را در پیشگاه خدا روشن مى سازد و مى گوید: هرگز بهره ورى از حکومت و کاخ و ثروت را دلیل بر امتیاز الهى نگیر، تو از مصادیق کسانى هستى که خداوند آنها را به حال خود واگذارده، تا پشت آنها از بار گناه سنگین شود، سپس آنها را از همه چیز ساقط کرده و به دوزخ مى فرستد!
۲٫ در بخش دوم، رفتار پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) را با اجداد یزید در فتح مکه که همه را مشمول عفو قرار داد با عمل زشت یزید که فرزند پیغمبر خدا(صلى الله علیه وآله) را کشته و سرهاى بریده و خاندان اسیر آنها را شهر به شهر مى گردانْد، مقایسه کرده و مهر باطل بر پیشانى یزید مى زند.
۳٫ در بخش سوم، جمله هاى کفرآمیز یزید را یادآورى مى کند و تأکید بر عدم ایمان او مى نماید، و اینکه به زودى به سرنوشت اشیاخ و اجدادش گرفتار شده و به جهنم واصل مى شود.
۴٫ سپس تأکید بر مقام والاى شهیدان مخصوصاً شهداى خاندان پیغمبر(صلى الله علیه وآله) در کربلا مى کند و افتخار به وجود آنها را امتیاز بزرگ این خاندان مى شمرد.
۵٫ آنگاه به حضور یزید در محکمه عدل الهى در قیامت اشاره مى کند، در آن دادگاهى که قاضى آن خداست و خصم او پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و شاهدانش فرشتگان خدا هستند و پایان چنین دادگاهى روشن است.
۶٫ سپس به تحقیر فوق العاده یزید مى پردازد تا آن حد که مى فرماید: اگر روزگار به من ستم کرد و مرا به صورت زنى اسیر پاى تخت تو آورد، تصور نکنى من براى تو ارزشى قائلم، من تو را در حدى نمى دانم که مخاطب سخنانم باشى و اگر با تو سخن مى گویم، از باب ناچارى است.
۷٫ در آخرین بخش از سخنان خود، خداوند را بر نعمت هاى بیکرانش بر خاندان نبوت سپاس مى گوید که با رحمت و سعادت آغاز شد و با شهادت و کرامت پایان یافت.
منابع:
(۱). بیت دوم این ابیات از «عبدالله بن زَبْعَرِى» از دشمنان سرسخت رسول خداست، وى اشعارى را پس از جنگ احد و کشته شدن یاران رسول خدا(صلى الله علیه وآله) سرود و در آن آرزو کرد که کاش کشتگان ما در جنگ بدر امروز بودند و مى دیدند که قبیله خزرج (از قبایل مسلمان مدینه) چگونه زارى مى کردند. یزید از این بیت استفاده کرد و بقیه را خود سروده است.
(۲). خندف از جدّه هاى اعلاى قریش و از جمله یزید محسوب مى شود. (ر.ک: تاریخ طبرى، ج ۱، ص ۲۴ ـ ۲۵).
(۳). سوره روم، آیه ۱۰٫
(۴). سوره آل عمران، آیه ۱۷۸٫
(۵). اشاره است به ماجراى فتح مکه که رسول خدا(صلى الله علیه وآله)، ابوسفیان و معاویه و دیگر سران قریش و معاندان را بخشید و فرمود: «إذْهَبُوا فَأَنتُمُ الطُّلَقاءُ»؛ (بروید! شما آزادید). (رجوع کنید به: بحارالانوار، ج ۲۱، ص ۱۰۶ و تاریخ طبرى، ج ۲، ص ۳۳۷).
(۶). سوره آل عمران، آیه ۱۶۹٫
(۷). مقتل الحسین مقرّم، ص ۳۵۷ – ۳۵۹؛ بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۱۳۲ ـ ۱۳۵ و احتجاج، ج ۲، ص ۱۲۲ ـ ۱۳۰ (با مقدارى تفاوت).
(۸). گرد آوری از کتاب: عاشورا ریشه ها، انگیزه ها، رویدادها، پیامدها، سعید داودی و مهدی رستم نژاد،(زیر نظر آیت الله العظمى ناصر مکارم شیرازى)، امام على بن ابى طالب علیه السلام، قم، ۱۳۸۸ ه. ش، ص ۵۹۶٫